شهر عمده ناحیۀ رویان و بزرگترین شهر جبال طبرستان به شمار می آمد، (فرهنگ فارسی معین)، شهر بزرگی بود در جبال طبرستان و در ناحیۀ وسیع به همین نام قرار داشت، گویند: بزرگترین شهر جبال طبرستان رویان بود، رویان در اقلیم چهارم بود و بین آن و گیلان دوازده فرسخ مسافت بود، جبال رویان به جبال ری متصل است، (از معجم البلدان)، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 298، تاریخ طبرستان و گیلان، آنندراج و انجمن آرا شود دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهرود، آب از قنات، دارای 1300 تن سکنه، محصول عمده آنجا غلات و پنبه و بنشن و انواع میوه و صیفی وراه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ولایت وسیعی از کوههای طبرستان در بخش غربی مازندران، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به رویان (شهر رویان ...) شود
شهر عمده ناحیۀ رویان و بزرگترین شهر جبال طبرستان به شمار می آمد، (فرهنگ فارسی معین)، شهر بزرگی بود در جبال طبرستان و در ناحیۀ وسیع به همین نام قرار داشت، گویند: بزرگترین شهر جبال طبرستان رویان بود، رویان در اقلیم چهارم بود و بین آن و گیلان دوازده فرسخ مسافت بود، جبال رویان به جبال ری متصل است، (از معجم البلدان)، رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 298، تاریخ طبرستان و گیلان، آنندراج و انجمن آرا شود دهی از بخش مرکزی شهرستان شاهرود، آب از قنات، دارای 1300 تن سکنه، محصول عمده آنجا غلات و پنبه و بنشن و انواع میوه و صیفی وراه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ولایت وسیعی از کوههای طبرستان در بخش غربی مازندران، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به رویان (شهر رویان ...) شود
ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان، این ده در 95هزارگزی راه مالرو ده سرد - صوغان واقع است، هوای آن کوهستانی و سردسیر و سکنۀآن 18 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیاه کوه بخش بافت شهرستان سیرجان، این ده در 95هزارگزی راه مالرو ده سرد - صوغان واقع است، هوای آن کوهستانی و سردسیر و سکنۀآن 18 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 1210 تن. آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام 6 ده از ده های استان هشتم واقع در شهرستانهای کرمان و زاهدان و جیرفت و سیرجان. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنۀ آن 1210 تن. آب آن از رودخانه. محصول عمده آنجا غلات. صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) نام 6 ده از ده های استان هشتم واقع در شهرستانهای کرمان و زاهدان و جیرفت و سیرجان. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود
نگاهبان بهشت. (منتهی الارب). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است. (غیاث اللغات). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است. بهشت بان. خادم بهشت. بهشت وان. خازن جنت. (یادداشت مؤلف). فرشتۀ موکل بر بهشت در نظر مسلمانان. دربان و نگهبان جنت. (فرهنگ فارسی معین). خازن بهشت. (مهذب الاسماء) (دهار) : ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی اینک اویست آشکارا رضوان. رودکی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. به گلشهرگفت آنکه خرم بهشت ندید و نداند که رضوان چه کشت. فردوسی. ز خوبان همه بزمگه چون بهشت تو گفتی که رضوان بر او لاله کشت. فردوسی. بهشت است این باغ سلطان اعظم دلیل آنکه رضوانش بنشسته بر در. فرخی. تا بباشند درین رز در، مهمان منند رز، فردوس منست، ایشان رضوان منند. منوچهری. چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیدۀحورا کند. منوچهری. ملک مسعود بن محمود بن ناصرلدین اﷲ که رضوان زینت طوبی برد از بوی اخلاقش. منوچهری. هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور مانا که ترا رضوان بوده ست فرختار حوری که فروشندۀ آن رضوان باشد او را نسزد جز ملک راد خریدار. قطران. اگر شیطان شود یارت دهد رضوانش رضوانی وگر رضوان شود خصمت دهد یزدانش شیطانی. قطران. جنات عدن خاک در زهرا رضوان ز هشت خلد بود خارش. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. رضوانش گمان بردم چون این بشنیدم از گفتن بامعنی و از لفظ چو شکّر. ناصرخسرو. مرا گفتا که من شاگرد اویم اشارت کرد آنگه سوی رضوان. ناصرخسرو. گفتم که چگونه جستی از رضوان ای بچۀ نازدیدۀ حورا. مسعودسعد. خوب نبود سوخته جبریل پر در عشق تو آنگه از رضوان امید مرغ بریان داشتن. سنایی. هر روز جهان خوشتر از آن است چو هر شب رضوان بگشاید همه درهای جنان را. سنایی. از رشک او (مرغزار) رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه). پس چو رضوان در جنات گشاید پاکان بانگ حلقه زدن کعبۀ علیا شنوند. خاقانی. بر سر روضۀ معصوم رضا شبه رضوان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. بر خوان کفش طفیل امّید جز رضوان میزبان ندیده ست. خاقانی. رضوان صفت در سرایت کرده ست بر آستان کعبه. خاقانی. رضوان لقب تو یوسف الحسن بر بازوی حور عین نویسد. خاقانی. چو دوزخ سوز گردد سوز عشقش بهشت از پیش رضوان برفشاند. خاقانی. در منزلی از منازل جان به رضوان سپرده او را در عماری به غزنین نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 144). من شراب از ساغر جان خورده ام نقل او از دست رضوان خورده ام. عطار. الصلا گفتیم ای اهل رشاد کاین زمان رضوان در جنت گشاد. مولوی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کاین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان درین جهان زبرای دل رهی آورد. حافظ. به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست ننهم پای در آن خانه که دربانی هست. صائب (از آنندراج). - رضوان فش، مثل رضوان. همانند نگهبان و دربان بهشت: خوی خوش روی خوش نوازش خوش بزم تو روضه و تو رضوان فش. نظامی. ، بهشت. جنت. (یادداشت مؤلف) : جدشان رهبر دیوو پری و مردم بود سوی رضوان خدای و پسران زآن گهرند. ناصرخسرو. ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد. امیرمعزی. برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم کان کلید در رضوان به خراسان یابم. خاقانی. عیسی ام منظر من بام چهارم فلک است که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند. خاقانی. سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من حریف رضوان بود و حدایق و اعناب. خاقانی. خاک تو از باد سلیمان به است روضه چه گویم که ز رضوان به است. نظامی. از خطاب حق بهشت جان شدی باغ ابراهیم را رضوان شدی. عطار. در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت. سعدی. هرگز نبود حور چو روی تو به رضوان سروی به نکویی ّ قدت نیست به بستان. صبوحی. - باغ رضوان، باغ بهشت: بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش. خاقانی. گر عاصیان را از گنه در باغ رضوان نیست ره در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او. خاقانی. - روضۀ رضوان (رضوانی) ، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) : رضای او به چه ماند به سایۀ طوبی خصال او به چه ماند به روضۀ رضوان. فرخی. گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد ماریه خوبتر از روضۀرضوان گردد. منوچهری. همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی برجای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). قربان تو فرزند رسول است ره خویش از حکمت او جوی سوی روضۀ رضوان. ناصرخسرو. راه نمایدت سوی روضۀ رضوان گر بروی بر رهی درین دو میانه. ناصرخسرو. آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد جانم همه در روضۀ رضوان باشد. خاقانی. پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم. حافظ. بسوی روضۀ رضوان سفر کرد خدا راضی ز افعال و خصالش. حافظ. - گلشن رضوان، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) : از اوج آسمان به سر سدره بگذرم وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم. خاقانی. چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم. حافظ
نگاهبان بهشت. (منتهی الارب). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است. (غیاث اللغات). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است. بهشت بان. خادم بهشت. بهشت وان. خازن جنت. (یادداشت مؤلف). فرشتۀ موکل بر بهشت در نظر مسلمانان. دربان و نگهبان جنت. (فرهنگ فارسی معین). خازن بهشت. (مهذب الاسماء) (دهار) : ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی اینک اویست آشکارا رضوان. رودکی. بتان بهشتند گویی درست به گلنارشان روی رضوان بشست. فردوسی. به گلشهرگفت آنکه خرم بهشت ندید و نداند که رضوان چه کشت. فردوسی. ز خوبان همه بزمگه چون بهشت تو گفتی که رضوان بر او لاله کشت. فردوسی. بهشت است این باغ سلطان اعظم دلیل آنکه رضوانْش بنشسته بر در. فرخی. تا بباشند درین رز در، مهمان منند رز، فردوس منست، ایشان رضوان منند. منوچهری. چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیدۀحورا کند. منوچهری. ملک مسعود بن محمود بن ناصرلدین اﷲ که رضوان زینت طوبی برد از بوی اخلاقش. منوچهری. هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور مانا که ترا رضوان بوده ست فرختار حوری که فروشندۀ آن رضوان باشد او را نسزد جز ملک راد خریدار. قطران. اگر شیطان شود یارت دهد رضوانْش رضوانی وگر رضوان شود خصمت دهد یزدانْش شیطانی. قطران. جنات عدن خاک در زهرا رضوان ز هشت خلد بود خارش. ناصرخسرو. چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا. ناصرخسرو. رضوانْش گمان بردم چون این بشنیدم از گفتن بامعنی و از لفظ چو شکّر. ناصرخسرو. مرا گفتا که من شاگرد اویم اشارت کرد آنگه سوی رضوان. ناصرخسرو. گفتم که چگونه جستی از رضوان ای بچۀ نازدیدۀ حورا. مسعودسعد. خوب نَبْوَد سوخته جبریل پر در عشق تو آنگه از رضوان امید مرغ بریان داشتن. سنایی. هر روز جهان خوشتر از آن است چو هر شب رضوان بگشاید همه درهای جنان را. سنایی. از رشک او (مرغزار) رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه). پس چو رضوان در جنات گشاید پاکان بانگ حلقه زدن کعبۀ علیا شنوند. خاقانی. بر سر روضۀ معصوم رضا شبه رضوان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. بر خوان کفَش طفیل امّید جز رضوان میزبان ندیده ست. خاقانی. رضوان صفت در سرایت کرده ست بر آستان کعبه. خاقانی. رضوان لقب تو یوسف الحسن بر بازوی حور عین نویسد. خاقانی. چو دوزخ سوز گردد سوز عشقش بهشت از پیش رضوان برفشاند. خاقانی. در منزلی از منازل جان به رضوان سپرده او را در عماری به غزنین نقل کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 144). من شراب از ساغر جان خورده ام نقل او از دست رضوان خورده ام. عطار. الصلا گفتیم ای اهل رشاد کاین زمان رضوان در جنت گشاد. مولوی. رضوان مگر سراچۀ فردوس برگشاد کاین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند. سعدی. بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان درین جهان زبرای دل رهی آورد. حافظ. به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست ننهم پای در آن خانه که دربانی هست. صائب (از آنندراج). - رضوان فش، مثل رضوان. همانند نگهبان و دربان بهشت: خوی خوش روی خوش نوازش خوش بزم تو روضه و تو رضوان فش. نظامی. ، بهشت. جنت. (یادداشت مؤلف) : جدشان رهبر دیوو پری و مردم بود سوی رضوان خدای و پسران زآن گهرند. ناصرخسرو. ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد. امیرمعزی. برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم کان کلید در رضوان به خراسان یابم. خاقانی. عیسی ام منظر من بام چهارم فلک است که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند. خاقانی. سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من حریف رضوان بود و حدایق و اعناب. خاقانی. خاک تو از باد سلیمان به است روضه چه گویم که ز رضوان به است. نظامی. از خطاب حق بهشت جان شدی باغ ابراهیم را رضوان شدی. عطار. در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت. سعدی. هرگز نبود حور چو روی تو به رضوان سروی به نکویی ّ قدت نیست به بستان. صبوحی. - باغ رضوان، باغ بهشت: بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش. خاقانی. گر عاصیان را از گنه در باغ رضوان نیست ره در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او. خاقانی. - روضۀ رضوان (رضوانی) ، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) : رضای او به چه ماند به سایۀ طوبی خصال او به چه ماند به روضۀ رضوان. فرخی. گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد ماریه خوبتر از روضۀرضوان گردد. منوچهری. همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی برجای نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). قربان تو فرزند رسول است ره خویش از حکمت او جوی سوی روضۀ رضوان. ناصرخسرو. راه نمایدْت سوی روضۀ رضوان گر بروی بر رهی درین دو میانه. ناصرخسرو. آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد جانم همه در روضۀ رضوان باشد. خاقانی. پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم. حافظ. بسوی روضۀ رضوان سفر کرد خدا راضی ز افعال و خصالش. حافظ. - گلشن رضوان، باغ بهشت. (یادداشت مؤلف) : از اوج آسمان به سر سدره بگذرم وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم. خاقانی. چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم. حافظ
مصدر به معنی رضی ً (ر ضن ) و رضی ً (ر ضن ) . (منتهی الارب). خشنود شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (از اقرب الموارد). رضا. مرضات. خشنودی. (یادداشت مؤلف). رضامندی. (فرهنگ فارسی معین). - بیعت رضوان، بیعتی که برخی از صحابه با رسول (ص) کردند در زیر درختی در حدیبیه، و چون مردمان آن درخت را سپس تعظیم کردن گرفتند عمر امر به قطع آن کرد تا بت پرستی دیگربار پایه نگیرد، و ناظر بدین بیعت است آیۀ شریفۀ: لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینه علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. (18/48) ، به تحقیق خشنود شد خداوند از مؤمنان وقتی که بیعت کردند با تو در زیر آن درخت پس می داند آنچه را در دلهای ایشانست پس فرودآورد آرامش خاطر را بر ایشان وپاداش داد ایشان را فتحی نزدیک. (از یادداشت مؤلف). ناصرخسرو در قصیده ای اشاره به این بیعت دارد و گوید: آن قوم که در زیر شجربیعت کردند چون جعفر وسلمان و چو مقداد و چو بوذر. - رضوان اﷲ علیه، علیه رضوان اﷲ، خشنودی خدا بر او باد. خدای تعالی از او خشنود باد. دعایی است که پس از نام مرده آرند. (یادداشت مؤلف). و همچنین است رضوان اﷲ علیها: به دارالخلافۀ مقدس مجده اﷲ به عهد راضی رضوان اﷲ علیه قاضیی بود نام اوابومحمد... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). - رضوان اﷲ علیهم، دعاییست که پس از نام مردگان (بخصوص مردگان دین) آرند، بمعنی خشنودی خدای بر آنان باد. (یادداشت مؤلف). دعای خیر است یعنی برکت خدا شامل حال ایشان باد. (ناظم الاطباء) : این رساله در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدایق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). و بعهدخلفای گذشته رضوان اﷲ علیهم در وجه خزانه بودی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 136). و بنده خواست که این فصول با انساب و تواریخ عرب و حضرات و ائمۀ دین مبین رضوان اﷲ علیهم در پیوندد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 113). ، پسندیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار)
مصدر به معنی رَضی ً (رَ ضَن ْ) و رُضی ً (رُ ضَن ْ) . (منتهی الارب). خشنود شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (از اقرب الموارد). رضا. مرضات. خشنودی. (یادداشت مؤلف). رضامندی. (فرهنگ فارسی معین). - بیعت رضوان، بیعتی که برخی از صحابه با رسول (ص) کردند در زیر درختی در حدیبیه، و چون مردمان آن درخت را سپس تعظیم کردن گرفتند عمر امر به قطع آن کرد تا بت پرستی دیگربار پایه نگیرد، و ناظر بدین بیعت است آیۀ شریفۀ: لقد رضی اﷲ عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فی قلوبهم فأنزل السکینه علیهم و اثابهم فتحاً قریباً. (18/48) ، به تحقیق خشنود شد خداوند از مؤمنان وقتی که بیعت کردند با تو در زیر آن درخت پس می داند آنچه را در دلهای ایشانست پس فرودآورد آرامش خاطر را بر ایشان وپاداش داد ایشان را فتحی نزدیک. (از یادداشت مؤلف). ناصرخسرو در قصیده ای اشاره به این بیعت دارد و گوید: آن قوم که در زیر شجربیعت کردند چون جعفر وسلمان و چو مقداد و چو بوذر. - رضوان اﷲ علیه، علیه رضوان اﷲ، خشنودی خدا بر او باد. خدای تعالی از او خشنود باد. دعایی است که پس از نام مرده آرند. (یادداشت مؤلف). و همچنین است رضوان اﷲ علیها: به دارالخلافۀ مقدس مجده اﷲ به عهد راضی رضوان اﷲ علیه قاضیی بود نام اوابومحمد... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 117). - رضوان اﷲ علیهم، دعاییست که پس از نام مردگان (بخصوص مردگان دین) آرند، بمعنی خشنودی خدای بر آنان باد. (یادداشت مؤلف). دعای خیر است یعنی برکت خدا شامل حال ایشان باد. (ناظم الاطباء) : این رساله در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدایق بنان او ایراد کرده می شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234). و بعهدخلفای گذشته رضوان اﷲ علیهم در وجه خزانه بودی. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 136). و بنده خواست که این فصول با انساب و تواریخ عرب و حضرات و ائمۀ دین مبین رضوان اﷲ علیهم در پیوندد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 113). ، پسندیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار)
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
نام شهری است در خطۀ راجپوتانا واقع در حوزۀ جونپور و 126هزارگزی شمال شرقی آن، رایان دارای قلعه ای بسیار بلند و باشکوه میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی) دهی است بناحیۀ اعلم، (منتهی الارب)، قریه ای است از قراء ناحیۀ اعلم همدان، (از معجم البلدان) کوهی است به حجاز، (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
نام شهری است در خطۀ راجپوتانا واقع در حوزۀ جونپور و 126هزارگزی شمال شرقی آن، رایان دارای قلعه ای بسیار بلند و باشکوه میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی) دهی است بناحیۀ اعلم، (منتهی الارب)، قریه ای است از قراء ناحیۀ اعلم همدان، (از معجم البلدان) کوهی است به حجاز، (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
اگر کسی رضوان را در خواب بیند، دلیل که از عذاب ایمن گردد و از سختی برهد. اگر بیند رضوان بر در بهشت ایستاده، دلیل که از دنیا برود و بعضی از معبران گویند:رضوان در خواب، دلیل است که با خزینه دار سلطان او را صحبت افتد، زیرا که رضوان خازن بهشت است. اگر بیند رضوان او را در بهشت برد، دلیل که زود از دنیا برود و عاقبتش به سعادت بود. اگر بیند رضوان از میوه های بهشت او را چیزی داد یا جامه سبز به وی بخشید، دلیل که وفات او نزدیک رسیده باشد. محمد بن سیرین اگر بیند رضوان او را یاقوت یا مروارید یا گوهر از بهشت بداد، دلیل که او را فرزندی دانای عالم به وجود آید، چنانکه نام او در جهان به علم منتشر شود.
اگر کسی رضوان را در خواب بیند، دلیل که از عذاب ایمن گردد و از سختی برهد. اگر بیند رضوان بر در بهشت ایستاده، دلیل که از دنیا برود و بعضی از معبران گویند:رضوان در خواب، دلیل است که با خزینه دار سلطان او را صحبت افتد، زیرا که رضوان خازن بهشت است. اگر بیند رضوان او را در بهشت برد، دلیل که زود از دنیا برود و عاقبتش به سعادت بود. اگر بیند رضوان از میوه های بهشت او را چیزی داد یا جامه سبز به وی بخشید، دلیل که وفات او نزدیک رسیده باشد. محمد بن سیرین اگر بیند رضوان او را یاقوت یا مروارید یا گوهر از بهشت بداد، دلیل که او را فرزندی دانای عالم به وجود آید، چنانکه نام او در جهان به علم منتشر شود.