جدول جو
جدول جو

معنی رضویه - جستجوی لغت در جدول جو

رضویه
(رِ / رَ ضَ وی یَ / یِ)
منسوب به امام موسی علی رضا رضی اﷲ عنه. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
رضویه
(رَ ضَ وی یِ)
دهی از دهستان زیبد بخش جویمند حومه شهرستان گناباد. سکنۀ آن 139 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و ارزن. صنایع دستی زنان گلیم و جوال بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رضویه
وابسته به رضا ع
تصویری از رضویه
تصویر رضویه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رضیه
تصویر رضیه
(دخترانه)
مؤنث رضی، نام تنها زنی که در زمان سلطنت مسلمانان در هند سلطنت کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رویه
تصویر رویه
رویّت، فکر کردن و تامل نمودن در کارها، تفکر، تامل، بررسی، مقابل بدیهه، در علوم ادبی سرودن شعر با اندیشه و تامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویه
تصویر رویه
طریقه، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
مربوط به امام رضا مثلاً آستان رضوی، از نسل امام رضا مثلاً سادات رضوی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رویه
تصویر رویه
طرف بیرون و ظاهر چیزی، مقابل آستر، پارچۀ رویی لباس، صف، ردیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی
مشک یا دلو بزرگ آبکشی
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
فرهنگ فارسی عمید
(رَ ضی یَ)
تأنیث رضی. (یادداشت مؤلف). خشنودکرده شده. (آنندراج) (غیاث اللغات). پسندیده. (دهار). رجوع به رضی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضی یَ)
سلطان آباد، دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 25هزارگزی خاوری سبزواران. کنار رود خانه هلیل. جلگه. گرمسیر مالاریایی. سکنه 98 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَضْ وا)
نام کوهیست به مدینه. (منتهی الارب). کوهی است و نسبت بدان رضوی ّ است. (از اقرب الموارد). نام کوهی است به هفت فرسنگی مدینه نزدیک شهر ینبوع میان مدینه و ینبوع، کیسانیه معتقدند که محمد بن حنفیه (پسر حضرت علی بن ابی طالب) در آن کوه زنده است و ظهور خواهد کرد. ابن جریر در تاریخ کبیر خود در سال 144 هجری قمری گوید: رضوی جبل جهینه باشد و آن از عمل ینبع (ینبوع) است و بین آن دو یک روز راه باشد و رضوی هفت مرحله از مدینه دور باشد در طرف راست مدینه و طرف چپ بیابان برای آن کس که بخواهد به مکه برود، و از رضوی سنگ مسن به دیگر شهرها برند و این را ابن حوقل در کتاب مسالک و ممالک آورده است. (یادداشت مؤلف). کوهی است بین مکه و مدینه نزدیکی ینبع در مسافت یکروزه راه و از اینجا تا دریا دو شب راه است و وادی الصفراء در مشرق آن واقع شده در مسافت یکروزه راه، در این مکان آب فراوان است و درختان بسیاری در شعاب آن دیده می شود. به اعتقاد کیسانیه محمد بن حنفیه زنده است و دراینجا اقامت گزیده است و روزیش می رسد. سنگ فسان در این کوه یافت شود از اینجا به بدر و از آنجا به شهرهای دیگر حمل می کنند. (از معجم البلدان) :
خرد چو دید در اجرای چار ارکانش
حقیر یافت به نسبت هزار رضوی را.
رفیع الدین لنبانی.
رضادهم به حوادث که بی مشقت و رنج
ز جای بر نتوان داشت قدس و رضوی را.
ظهیر فاریابی.
در تو درگه افلاک را ز کار انداخت
چو کعبه و حرمش قدس را و رضوی را.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام. (از الفهرست ابن ندیم ص 479)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
صفحه و روی صورت. چهره. روی. (فرهنگ فارسی معین) ، سوی. جانب. (ناظم الاطباء).
- دورویه، دارای دو روی و دو وضع و دو روش. (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود.
- ، دوطرف. دوجانب. دوسو. دوصف:
به پیمان که از هر دورویه سپاه
به یاری نیاید کسی کینه خواه.
فردوسی.
- ، متلون المزاج. (ناظم الاطباء).
- ، دورنگ و منافق. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از موافق و مخالف. مساعد و نامساعد. خوب و بد:
وگرنه سران شان برآرم به دار
دورویه بود گردش روزگار.
فردوسی.
رجوع به مدخل دورویه شود.
- سه رویه، از سه طرف. از سه سو:
شما بر سه رویه بگیرید راه
بدارید لشکر ز دشمن نگاه.
فردوسی.
به مرده شویان مانی ز روی بدبینی
اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی.
سوزنی.
- یکرویه، یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش. (ناظم الاطباء) :
چه گویی که یکرویه هستیم یار
چرا زیر و بالا در آری بکار.
نظامی.
رجوع به مادۀ یکرویه شود.
- یکرویه شدن، یک طرفه شدن. خاتمه یافتن. فیصله یافتن: چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی).
- یکرویه کردن، خاتمه دادن. یک طرفه کردن: شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف).
، سطح. (فرهنگ فارسی معین) (لغات فرهنگستان) ، ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین). قسمت بالای هر چیز، چون کفش، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره، رویۀ لحاف. خلاف آستر. ظهاره، مقابل بطانه. (یادداشت مؤلف).
- رویۀ جامه (لباس) ، پارچۀ روی لباس. ظهاره، مقابل آستر و بطانه. (فرهنگ فارسی معین).
- رویۀ کفش، سطح ظاهری کفش. مقابل زیره. (فرهنگ فارسی معین).
- رویۀ مغز، غشاء دماغی. (لغات فرهنگستان).
، شکل و هیأت. (فرهنگ فارسی معین) ، روبرو و مقابل. (ناظم الاطباء) ، وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش. (ناظم الاطباء)
روی، برنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
گوسپند باشیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیده دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل، و معروف به راویه. رجوع به حمادبن میسره بن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جایگاهی است در غوطۀ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است. و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث راوی. رجوع به راوی شود، توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). ظرف آب از چرم. (از غیاث اللغات). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. (لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) :
صد هزاران خلق اندر بادیه
سر چو کویی بی عصا و راویه.
مولوی.
بنده ای میشد سیه با یک شتر
راویه از آب صافی کرده پر.
مولوی.
، ستور آبکش. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر آبکش. (غیاث اللغات). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) ، راوی. بازگویندۀ سخن از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب). روایت کننده. (لغت محلی شوشتر). مرد یا زنی بسیارروایت. (یادداشت مؤلف). راوی. بازگویندۀ شعر از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (منتهی الارب) (آنندراج) : آورده اند که راویه جریر و راویه نصیب و راویه کثیر و راویه جمیل وراویه احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست... (از موشح ص 159)
لغت نامه دهخدا
مایل کردن چیزی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ)
میرزا محمدباقر بن ابراهیم یا محمدابراهیم بن محمدباقر بن محمدعلی حسینی رضوی قمی الاصل همدانی المسکن و الولاده. از بزرگان اوایل قرن سیزدهم هجری بود و شعر نیکو می گفت و رساله ای در معاد جسمانی و شرح اصول کافی از تألیفات اوست. وی در 18 صفر 1218 هجری قمری در همدان درگذشت و جنازه اش را در قم به خاک سپردند. ظاهراً برادرزادۀ سید صدر قمی شارح وافیه است. (از ریحانه الادب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ ضَ وی ی / وی)
منسوب به رضوی ̍ که کوهیست به مدینه. (منتهی الارب) ، منسوب به رضی ّ، مانند صفی و صفوی. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، در عرف فارسی زبانان منسوب به رضا را گویند اگرچه صحیح آن به کسر ’ر’ است. (از یادداشت مؤلف). در نسبت به رضا نیز مانند ربوی به کسر ’ر’ است ولی اغلب به فتح تلفظ کنند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5) ، منسوب به حضرت رضا امام هشتم شیعیان. (یادداشت مؤلف). منسوب است به رضا که لقب حضرت علی بن موسی است. (از انساب سمعانی).
- آستان (آستانۀ) رضوی، آستان قدس رضوی، مراد از بارگاه و حرم و املاک حضرت رضا علیه السلام. (یادداشت مؤلف).
- سید رضوی، سیدی که از اولاد امام رضا باشد. (یادداشت مؤلف).
- مشهدی رضوی، مردم شهر مشهد. (یادداشت مؤلف).
، یکی از گوشه های شور. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ وَ)
خشنودی، گویند: مافعلت الا عن رضوتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رضا و رضوان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ وی یَ)
تأنیث عضوی، منسوب به عضاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهه و عضوی و عضاهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رویه
تصویر رویه
اندیشه، فکر، صلاح، تفکر، نگرش، امر، دیدن دیدار دید، نما، ریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوه
تصویر رضوه
خرسندی خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضیه
تصویر رضیه
خرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحویه
تصویر رحویه
چرخه کهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کننده سخن و خبر از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنودی یکی از گوشه های شور، وابسته به رضا ع منسوب به رضی. توضیح: معمولااین کلمه را در نسبت به رضا بکار برند ولی صحیح آن (بکسر راء) است، یکی از گوشه های شور. مرد خشنود جمع ارضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویه
تصویر رویه
روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
((رَ وِ یِّ))
اندیشه، فکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
((یِ))
روی، صورت، شکل، هیئت، نما، طرف بیرون هر چیزی، سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رضوی
تصویر رضوی
((رَ یا رِ ضَ))
منسوب به امام رضا (ع)، یکی از گوشه های شور (موسیقی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راویه
تصویر راویه
مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند، چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویه
تصویر رویه
ظاهر، سطح
فرهنگ واژه فارسی سره