- رضوان (دخترانه و پسرانه)
- بهشت، نام فرشته ای که نگهبان و دربان بهشت است
معنی رضوان - جستجوی لغت در جدول جو
- رضوان
- خشنود شدن، رضا
- رضوان
- دربان و نگهبان بهشت، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، دارالنّعیم، دار قرار، دارالسّرور، سرای جاوید، باغ خلد، نعیم، اعلا علّیین، علّیین، فردوس اعلا، خلد، دارالخلد، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، جنّت، دارالقرار، دارالسّلام، قدس، مینو، باغ بهشت، خلدستان، فردوس
خشنود شدن، خشنودی
- رضوان ((رِ))
- خشنود شدن، بهشت، نگهبان بهشت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
جاری، روح
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
در حال جریان، جاری، برای مثال یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی - ۲/۴۲۶)
آنکه راه می رود، رونده، کنایه از ملایم و آرام،
کنایه از حفظ، از بر، بلد، به آرامی و نرمی مثلاً چرخش روان می چرخید،
کنایه از دارای نفوذ، فرمانبرداری شده مثلاً حکم روان،
کنایه از ویژگی شعر یا سخنی که در آن تعقید و تکلف نباشد، سلیس
جان، روح حیوانی،برای مثال شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید (سعدی - ۱۰۰) ، جان و روان یکی ست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
در فلسفه نفس ناطقه
روان داشتن: روان کردن، کنایه از جاری ساختن حکم، نافذ کردن، برای مثال بخواه جان و دل بنده و روان بستان / که حکم بر سر آزادگان روان داری (حافظ - ۸۸۸)
روان ساختن: روان کردن، جاری کردن، جریان دادن، روانه کردن
روان شدن: جاری شدن، جریان پیدا کردن، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس، روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)
روان گشتن: جاری شدن، جریان پیدا کردن، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس، روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن، روان شدن
روان کردن: روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن برای مثال ما طفل مکتبیم و بود گریه درس ما / ای دل بکوش تا سبق خود روان کنیم (ابوالقاسم فندرسکی)
آنکه راه می رود، رونده، کنایه از ملایم و آرام،
کنایه از حفظ، از بر، بلد، به آرامی و نرمی مثلاً چرخش روان می چرخید،
کنایه از دارای نفوذ، فرمانبرداری شده مثلاً حکم روان،
کنایه از ویژگی شعر یا سخنی که در آن تعقید و تکلف نباشد، سلیس
جان، روح حیوانی،
در فلسفه نفس ناطقه
روان داشتن: روان کردن، کنایه از جاری ساختن حکم، نافذ کردن،
روان ساختن: روان کردن، جاری کردن، جریان دادن، روانه کردن
روان شدن: جاری شدن، جریان پیدا کردن، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس، روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
روان گشتن: جاری شدن، جریان پیدا کردن، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس، روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن، روان شدن
روان کردن: روان گردانیدن، روان ساختن، جاری کردن، جریان دادن، کنایه از ازبر کردن درس یا مطلبی، کنایه از رواج دادن، روغن زدن و نرم کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، فرستادن، به راه انداختن
روح، نفس ناطقه
بی درنگ، بلافلاصله
Fluent
беглый
fließend
вільний
płynny
fluente
fluente
fluido
fluide
vloeiend
धाराप्रवाह
lancar
fasaha
คล่องแคล่ว
সাবলীল