جدول جو
جدول جو

معنی رضعاء - جستجوی لغت در جدول جو

رضعاء
(رُ ضَ)
جمع واژۀ رضیع. (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به رضیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ)
مؤنث اخضع. زن مطیع و فرمان بردار و راضی بخواری. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خضع
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارسع. زن دردمند نیام چشم. (ناظم الاطباء) ، عین رسعاء، چشمی که نیامش برچفسیده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رسع. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث ارصع. زن لاغرسرین. (مهذب الاسماء). زن لاغرسرین و هر دو کنار شرم لاغر. ج، رصع. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). زن رسحاء. (لاغرسرین). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که در پهلوی وی سپیدی باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن لاغرسرین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن گول و احمق. (ناظم الاطباء). زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج). حمقاء. (اقرب الموارد) ، رقعا. رجوع به رقعا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروع. (ناظم الاطباء). ناقه و اسب مادۀ تیزهوش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقه تیزهش و کذلک الفرس و لایوصف به الذکر. (منتهی الارب) ، زن به شگفت آرنده از حسن و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اردع. ماده میش سیاه سینۀ سپیدبدن. ج، ردع. (ناظم الاطباء). و رجوع به اردع شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زن کلان پستان و کذا گوسفند کلان پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نام دهی است. عرّام گوید در پائین رخیم نزدیک ذره دهی است ضرعهنام که در آن قصور و منبر و حصون است و در زراعت آن هذیل و عامر بن صعصعه شریکند و شمنصیر بدان پیوسته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رضا. خشنودی. مقابل سخط. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رضا شود، قناعت. خرسندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رضا. بتی است عرب را. (یادداشت مؤلف). در کتیبه های صفا نام اللات زیاداست و پس از آن العزی و اللاه، نامهای دیگر از قبیل رضاء، جدعوید... خدایان صفاییها بوده اند. رجوع به تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض ص 36 و مادۀ بت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ فُ)
مصدر به معنی مرضاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). صواب و خشنودی خواستن. (از اقرب الموارد). از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رعا. جمع واژۀ راعی. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 50). رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا