جدول جو
جدول جو

معنی رضاجویی - جستجوی لغت در جدول جو

رضاجویی
(رِ)
رضاجوئی. کوشش و سعی در خوشحالی وخشنودی. (ناظم الاطباء). عمل رضاجو. طلب رضای کسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ)
عمل طلب خدا کردن. عمل جستن خدا. کنایه از دینداری. کنایه از تقوی
لغت نامه دهخدا
راهجوئی، عمل راهجوی، جستن راه، جستجوی راه، جستجو کردن راه:
نقیبان راهجویی برگرفتند
پی فرهاد را پی درگرفتند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل رزمجوی. جنگجویی. (فرهنگ فارسی معین). صفت رزمجو. گندآوری. جنگاوری. سلحشوری. و رجوع به مترادفات کلمه و رزمجو و رزمجوی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید، راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمد بن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید، عبدالباقی بن قانع و ابوحامد بن شرقی و دیگران ازو روایت دارند، او در راه مکه بدست قرمطیان بسال 297 هجری قمری کشته شد، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام طایفه ای از کردان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رضایی نوربخشی یا رضایی رازی. شاه رضا خلف شاه بهاءالدین. به لیاقت و قابلیت و عذب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت. رباعی:
ای کرده عبادت ریایی فن خود
آراسته از لباس عصیان تن خود
طوقیست به گردنت ردا از لعنت
گفتم من و انداختم از گردن خود.
(از صبح گلشن ص 177).
و آذر گوید: شاه رضاخلف شاه بهاء الدین و الدوله، فاضل ترین اولاد شاه قاسم نوربخش بوده است. این چند شعر از او به نظر رسید و ثبت گردید:
ندارم پای رفتن گرچه از بزمش به امیدی
که باشد گویدم یک لحظه بنشین زود برخیزم.
به روز وصلت از آن خاطر غمین دارم
که دشمنی چو فراق تو در کمین دارم.
شود تابا تو عشق هر کسم معلوم در مجلس
برم نام ترا هر ساعت و در این و آن بینم.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 218).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل رضا و فرهنگ سخنوران ذیل رضایی طهرانی و مآخذ مندرج در آن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به رضا که بطنی است از مراد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
رضاجوینده. آنکه کوشش در خشنودی می کند. (ناظم الاطباء). که خواهد دیگری را خشنود سازد. که رضایت او بدست آرد. که در طلب خشنودی او کوشد. کوشای جلب رضای کسی:
احرار روزگار رضاجوی من شدند
چون برگزیدۀ علی المرتضی شدم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از رضا جویی
تصویر رضا جویی
خشنود خواهی مجاهده در جلب رضایت کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمجویی
تصویر رزمجویی
عمل رزمجو جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض جویی
تصویر غرض جویی
حالت و کیفیت غرض پرست غرض ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمجویی
تصویر رزمجویی
جنگجویی
فرهنگ فارسی معین