رضا. رضی ̍. (رضا) خشنود شدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خشنودی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). عبامرضاه. (منتهی الارب). رضوان. (دهار) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رضاً. (اقرب الموارد). رضی ً. رضوان. رضی ً. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مرادف آن شود، خشنودی... و با لفظ دادن و آوردن به معنی اجازت دادن و آوردن مستعمل... و در منتخب به همه معنی به فتح نوشته و صاحب کشف و صراح و مزیل الاغلاط و ابن حاج به معنی اول به کسرنوشته اند. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در عربی رضایت نیامده و از این رو اساتید قدما همه جا بجای رضایت که در تداول نثر امروز شایع است رضا استعمال می کرده اند. نیک خرسندی. (ناظم الاطباء). خشنودی. مرضات. رضوان. خرسندی. خشندی. مقابل سخط. مقابل جبر و ستم. مقابل خشم. مقابل غضب. (یادداشت مؤلف) : رضای او کند روشن ثنای او کند نیکو هوای او کندبینا سخای او کند فربی. منوچهری. بارخدایی که او جز به رضای خدا بر همه روی زمین می ننهد یک قدم. منوچهری. ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). با این همه قسم می خورم در حالت رضا نه در وقت اکراه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد دررضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). می گزیند رضای او را در همه آنچه می گشاید و می بندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت در باید گذاشت و به رضای سلطان به آموی رود... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا. ناصرخسرو. دانستند که خاموشی او رضای آنست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100). ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان کاندر جهان رضای ترا جانسپار نیست. مسعودسعد. در رضا و ثواب ایزد کوش گرچه صعب است درد فرزندان. مسعودسعد. لیکن از دین پاک تو نسزد که بدین مر ترا رضا باشد. مسعودسعد. در آنچه جست همه خشندی ّ سلطان جست هر آنچه کرد زبهر رضای یزدان کرد. مسعودسعد. جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا. مسعودسعد. یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خانیان را به جمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه). اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست. انوری. همه رنجی بسر برم چو به کوی تو بگذرم همه خشمی فروخورم چو ببینم رضای تو. خاقانی. پل آبگون فلک باد رخنه که در جویش آب رضایی نبینم. خاقانی. ... با تحری رضای خویش برابر دانست. (سندبادنامه ص 4). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند و موافقت را ملتزم شود و به قراری تن دردهد و رضای سلطان حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار. سعدی. به سمع رضا مشنو آزار کس. سعدی (بوستان). حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی. سعدی (گلستان). مانند آستان درت مأمن رضا. (گلستان). - امثال: رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868). سکوت موجب رضاست. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 987). - بی رضا، ناخشنود. ناراضی: زن کز بر مرد بی رضا برخیزد بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد. (گلستان). - رضای کسی را جستن، طلب خشنودی وی. جستن رضای او. (یادداشت مؤلف) : ذوالجلال از تو هیچ راضی نیست چند جویی رضای میر جلیل. ناصرخسرو. گر زخم زنی سنانت بوسم ور خشم آری رضات جویم. خاقانی. جویم رضات شاید گر دولتی نجویم دارم مسیح گرچه سم ّ خری ندارم. خاقانی. ، خوشدلی، دلپسندی. (ناظم الاطباء). پسند. پسندیدن. پسند کردن. دلخواه. (یادداشت مؤلف)، موافقت. تن دردادن. همداستانی. تسلیم. (یادداشت مؤلف) : اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون بنده، بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). فرصت نگاه می داشت و حیلت می ساخت تا رضای آن خداوند را به باب ما دریافت و بجای آورد. (تاریخ بیهقی). - به چشم رضا به چیزی نگریستن، از روی موافقت و خشنودی و رضای خاطر در چیزی نگاه کردن: و نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده است که چون به چشم رضا بدان نگریسته آید عیب آن پوشیده ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). ، نزد طایفۀ معتزله به معنی اراده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، به اصطلاح اهل تصوف خشنودی کردن بر هرچه از قضای الهی به بنده رسد، و فروتر ازاین مرتبۀ صبر است و بالاتر از این مرتبۀ تسلیم. (آنندراج) (غیاث اللغات). نزد سالکان رضا لذت یافتن از بلا باشد چنانچه در مجمعالسلوک گفته. و در اسرارالفاتحه گوید: رضا خروج است از رضای نفس و درآمدن است به رضای حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح عرفانی است و رضا عبارت از رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدراست، و مقام رضا بعد از مقام توکل است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف محمد سجادی). در اصطلاح عرفا شادی دل است به آنچه پیش آید. (از تعریفات جرجانی). هجویری گوید: محاسبیه پیروان حارث بن اسد محاسبی هستند و او نخستین کسی بود که رضا را از جملۀ احوال شمرد نه مقامات، و پس از او اهل خراسان قول او و اهل عراق خلاف آنرا گرفتند. بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمعاند:... و رضا بر دو گونه بود یکی رضای خداوند از بنده دیگری رضای بنده ازخداوند. اما حقیقت رضای حق ارادۀ ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهای وی، پس رضای حق مقدم بر رضای بنده است زیرا تا توفیق وی نباشد بنده حکم را گردن ننهد و در جمله رضای بنده استواری دل وی باشد بر طرف قضا اعم از منع و عطا، استقامت سرش بر نظارۀ احوال اعم از جلال یا جمال چنانکه اگر بنور لطف حق بفروزد یا به آتش هیبت وی بسوزدبر او یکسان بود. امام حسین از قول اباذر غفاری فرمود که او گفته به نزد من درویشی از توانگری و بیماری از تندرستی بهتر، ولی من گویم هرچه خدا بخواهد همان بهتر و بنده چون اختیار حق دید از اختیارات خود اعراض کند. اما حقیقت معاملات رضا پسنده کاری بنده باشد به علم خدای تعالی و اعتقاد وی به اینکه خداوند در همه حال بدو بیناست، و اهل این بر چهار قسمند: اول - آنان که از حق تعالی راضی اند به عطا، و آن عطا معرفتست. دوم - آنان که راضی اند به نعما، و آن دنیاست و خسران.سوم - آنانکه راضی اند به بلا، و آن محن گوناگون است وچون در بلا، بلارسان را بیند رنج آن به دیدار زایل شود. چهارم - آنانکه راضی اند به اصطفا، و آن محبت است، و منزل دلهایشان بجز حضرت حق نباشد. حاضرانی باشند غایب، دل از خلق گسسته و از بند مقامات و احوال جسته و مر دوستی را میان بسته: لایملکون لأنفسهم ضراً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوهً و لا نشوراً. (قرآن 3/25). رسول خدا فرمود: من لم یرض باﷲ و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه. رضای بنده بر قضای خدا نشانۀ رضای حق از اوست. رضا از زهد بالاتر است چه زهد را تمنا درپی اوست ولی رضا را نیست. چون راضی بالاتر از رضا منزلتی نمی بیند، پس قول محاسبی درست است که گفت رضا ازجملۀ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده، وی گوید: الرضا سکون القلب تحت مجاری الاحکام. و چون سکون دل خداییست نه اکتسابی، پس رضا از احوال است نه مقام. ولی برای روشن شدن مطلب باید گفت که مقام، عبارتست از راه طلب و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجۀ وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی است. و اما حال، عبارتست از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی. پس مقام از جملۀ مکاسب است و حال از جملۀ مواهب. (از کشف المحجوب هجویری صص 219- 225) : گفت ای فرزند خرقۀ درویشان جامۀ رضاست هرکه در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. (گلستان). چهارم تواضع رضا پنجمین ششم ذکر مردقناعت گزین. سعدی. ، نزد اشاعره ترک اعتراض باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. - راضی بودن به رضا و قضای خدا، تن به قضای الهی دادن. تسلیم خواست و مشیت الهی شدن: ناچار است راضی بودن به رضا و قضای خدا عزوجل. (تاریخ بیهقی). - راضی به رضای حق، یعنی خرسند و شادمان به آنچه خدا می خواهد. (از ناظم الاطباء). - رضاً بقضاء اﷲ و تسلیماً لأمره، به جهت رضا بقضای خدا و تسلیم امر او. - رضا به قضا دادن، راضی بودن به رضای خدا.تسلیم قضا و قدر شدن. به قضای الهی رضا دادن و خشنود شدن. (یادداشت مؤلف) : روبرو می شود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). ، {{صفت}} خوشدل و خشنود. (از ناظم الاطباء). فارسیان به معنی راضی و خشنود هم استعمال کنند، و این مجاز است. (آنندراج). - رضا بودن، خوشدل و خشنود بودن. (از ناظم الاطباء). ، راغب و مایل، خاطرجمع. (ناظم الاطباء)، ضامن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)، محب. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)، مرد خشنود و پسندیده. (ناظم الاطباء)
رَضا. رِضی ̍. (رضا) خشنود شدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). خشنودی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). عبامرضاه. (منتهی الارب). رضوان. (دهار) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رِضاً. (اقرب الموارد). رِضی ً. رُضوان. رُضی ً. (منتهی الارب). و رجوع به مصادر مرادف آن شود، خشنودی... و با لفظ دادن و آوردن به معنی اجازت دادن و آوردن مستعمل... و در منتخب به همه معنی به فتح نوشته و صاحب کشف و صراح و مزیل الاغلاط و ابن حاج به معنی اول به کسرنوشته اند. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). در عربی رضایت نیامده و از این رو اساتید قدما همه جا بجای رضایت که در تداول نثر امروز شایع است رضا استعمال می کرده اند. نیک خرسندی. (ناظم الاطباء). خشنودی. مرضات. رضوان. خرسندی. خشندی. مقابل سخط. مقابل جبر و ستم. مقابل خشم. مقابل غضب. (یادداشت مؤلف) : رضای او کند روشن ثنای او کند نیکو هوای او کندبینا سخای او کند فربی. منوچهری. بارخدایی که او جز به رضای خدا بر همه روی زمین می ننهد یک قدم. منوچهری. ثمرۀ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). با این همه قسم می خورم در حالت رضا نه در وقت اکراه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). هیچ چیز عزیزتر از جان نباشد دررضای خداوند بذل کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357). می گزیند رضای او را در همه آنچه می گشاید و می بندد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). اکنون خوارزمشاه پیر دولت است آنچه رفت در باید گذاشت و به رضای سلطان به آموی رود... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). گر جز رضای تست غرض مر مرا ز عمر بر چیزها مده به دو عالم ظفر مرا. ناصرخسرو. دانستند که خاموشی او رضای آنست. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100). ای خسرو زمانه که باشد ز خسروان کاندر جهان رضای ترا جانسپار نیست. مسعودسعد. در رضا و ثواب ایزد کوش گرچه صعب است درد فرزندان. مسعودسعد. لیکن از دین پاک تو نسزد که بدین مر ترا رضا باشد. مسعودسعد. در آنچه جست همه خشندی ّ سلطان جست هر آنچه کرد زبهر رضای یزدان کرد. مسعودسعد. جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش فلک به پیش رضای تو پشت کرده دو تا. مسعودسعد. یکی از سکرات ملک آن است که همیشه خانیان را به جمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه). اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجاری احوال برخلاف رضاست. انوری. همه رنجی بسر برم چو به کوی تو بگذرم همه خشمی فروخورم چو ببینم رضای تو. خاقانی. پل آبگون فلک باد رخنه که در جویش آب رضایی نبینم. خاقانی. ... با تحری رضای خویش برابر دانست. (سندبادنامه ص 4). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند و موافقت را ملتزم شود و به قراری تن دردهد و رضای سلطان حاصل کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار. سعدی. به سمع رضا مشنو آزار کس. سعدی (بوستان). حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی. سعدی (گلستان). مانند آستان درت مأمن رضا. (گلستان). - امثال: رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868). سکوت موجب رضاست. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 987). - بی رضا، ناخشنود. ناراضی: زن کز بر مرد بی رضا برخیزد بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد. (گلستان). - رضای کسی را جستن، طلب خشنودی وی. جستن رضای او. (یادداشت مؤلف) : ذوالجلال از تو هیچ راضی نیست چند جویی رضای میر جلیل. ناصرخسرو. گر زخم زنی سنانْت بوسم ور خشم آری رضات جویم. خاقانی. جویم رضات شاید گر دولتی نجویم دارم مسیح گرچه سُم ّ خری ندارم. خاقانی. ، خوشدلی، دلپسندی. (ناظم الاطباء). پسند. پسندیدن. پسند کردن. دلخواه. (یادداشت مؤلف)، موافقت. تن دردادن. همداستانی. تسلیم. (یادداشت مؤلف) : اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون بنده، بسیار بندگان در خدمت و رضای خداوند روان شوند در طاعت خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399). فرصت نگاه می داشت و حیلت می ساخت تا رضای آن خداوند را به باب ما دریافت و بجای آورد. (تاریخ بیهقی). - به چشم رضا به چیزی نگریستن، از روی موافقت و خشنودی و رضای خاطر در چیزی نگاه کردن: و نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده است که چون به چشم رضا بدان نگریسته آید عیب آن پوشیده ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209). ، نزد طایفۀ معتزله به معنی اراده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، به اصطلاح اهل تصوف خشنودی کردن بر هرچه از قضای الهی به بنده رسد، و فروتر ازاین مرتبۀ صبر است و بالاتر از این مرتبۀ تسلیم. (آنندراج) (غیاث اللغات). نزد سالکان رضا لذت یافتن از بلا باشد چنانچه در مجمعالسلوک گفته. و در اسرارالفاتحه گوید: رضا خروج است از رضای نفس و درآمدن است به رضای حق. (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح عرفانی است و رضا عبارت از رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدراست، و مقام رضا بعد از مقام توکل است. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف محمد سجادی). در اصطلاح عرفا شادی دل است به آنچه پیش آید. (از تعریفات جرجانی). هجویری گوید: محاسبیه پیروان حارث بن اسد محاسبی هستند و او نخستین کسی بود که رضا را از جملۀ احوال شمرد نه مقامات، و پس از او اهل خراسان قول او و اهل عراق خلاف آنرا گرفتند. بدان که کتاب و سنت به ذکر رضا ناطق است و امت بر آن مجتمعاند:... و رضا بر دو گونه بود یکی رضای خداوند از بنده دیگری رضای بنده ازخداوند. اما حقیقت رضای حق ارادۀ ثواب و نعمت و کرامت بنده باشد و حقیقت رضای بنده اقامت بر فرمانهای وی، پس رضای حق مقدم بر رضای بنده است زیرا تا توفیق وی نباشد بنده حکم را گردن ننهد و در جمله رضای بنده استواری دل وی باشد بر طرف قضا اعم از منع و عطا، استقامت سرش بر نظارۀ احوال اعم از جلال یا جمال چنانکه اگر بنور لطف حق بفروزد یا به آتش هیبت وی بسوزدبر او یکسان بود. امام حسین از قول اباذر غفاری فرمود که او گفته به نزد من درویشی از توانگری و بیماری از تندرستی بهتر، ولی من گویم هرچه خدا بخواهد همان بهتر و بنده چون اختیار حق دید از اختیارات خود اعراض کند. اما حقیقت معاملات رضا پسنده کاری بنده باشد به علم خدای تعالی و اعتقاد وی به اینکه خداوند در همه حال بدو بیناست، و اهل این بر چهار قسمند: اول - آنان که از حق تعالی راضی اند به عطا، و آن عطا معرفتست. دوم - آنان که راضی اند به نعما، و آن دنیاست و خسران.سوم - آنانکه راضی اند به بلا، و آن محن گوناگون است وچون در بلا، بلارسان را بیند رنج آن به دیدار زایل شود. چهارم - آنانکه راضی اند به اصطفا، و آن محبت است، و منزل دلهایشان بجز حضرت حق نباشد. حاضرانی باشند غایب، دل از خلق گسسته و از بند مقامات و احوال جسته و مر دوستی را میان بسته: لایملکون لأنفسهم ضراً و لا نفعاً و لایملکون موتاً و لا حیوهً و لا نشوراً. (قرآن 3/25). رسول خدا فرمود: من لم یرض باﷲ و بقضائه شغل قلبه و تعب بدنه. رضای بنده بر قضای خدا نشانۀ رضای حق از اوست. رضا از زهد بالاتر است چه زهد را تمنا درپی اوست ولی رضا را نیست. چون راضی بالاتر از رضا منزلتی نمی بیند، پس قول محاسبی درست است که گفت رضا ازجملۀ احوال است و از مواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده، وی گوید: الرضا سکون القلب تحت مجاری الاحکام. و چون سکون دل خداییست نه اکتسابی، پس رضا از احوال است نه مقام. ولی برای روشن شدن مطلب باید گفت که مقام، عبارتست از راه طلب و قدمگاه وی اندر محل اجتهاد ودرجۀ وی به مقدار اکتسابش اندر حضرت حق تعالی است. و اما حال، عبارتست از فضل خداوند تعالی و لطف وی به دل بنده بی تعلق مجاهدت وی. پس مقام از جملۀ مکاسب است و حال از جملۀ مواهب. (از کشف المحجوب هجویری صص 219- 225) : گفت ای فرزند خرقۀ درویشان جامۀ رضاست هرکه در این کسوت تحمل بی مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام. (گلستان). چهارم تواضع رضا پنجمین ششم ذکر مردقناعت گزین. سعدی. ، نزد اشاعره ترک اعتراض باشد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. - راضی بودن به رضا و قضای خدا، تن به قضای الهی دادن. تسلیم خواست و مشیت الهی شدن: ناچار است راضی بودن به رضا و قضای خدا عزوجل. (تاریخ بیهقی). - راضی به رضای حق، یعنی خرسند و شادمان به آنچه خدا می خواهد. (از ناظم الاطباء). - رضاً بقضاء اﷲ و تسلیماً لأمره، به جهت رضا بقضای خدا و تسلیم امر او. - رضا به قضا دادن، راضی بودن به رضای خدا.تسلیم قضا و قدر شدن. به قضای الهی رضا دادن و خشنود شدن. (یادداشت مؤلف) : روبرو می شود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا می دهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). ، {{صِفَت}} خوشدل و خشنود. (از ناظم الاطباء). فارسیان به معنی راضی و خشنود هم استعمال کنند، و این مجاز است. (آنندراج). - رضا بودن، خوشدل و خشنود بودن. (از ناظم الاطباء). ، راغب و مایل، خاطرجمع. (ناظم الاطباء)، ضامن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)، محب. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء)، مرد خشنود و پسندیده. (ناظم الاطباء)
لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیه و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمد بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع). (منتهی الارب). کنیۀ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود. ولادت وی به یازدهم ذی قعده سال 148 هجری قمری در مدینه اتفاق افتاده، اگرچه برخی سال 153 و یا 151، 202 و 203 نیز نوشته اند. پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید. حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد. وفات آن حضرت در آخر صفر 203 و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا 23 ویا 13 ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد. بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد. و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد. (از منتهی الاّمال شیخ عباس قمی صص 171- 217). خواندمیر گوید:... و در سنۀ 201 که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان 203 هجری قمری در قریۀ سناباد طوس درگذشت. مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمید بن قحطبۀ طایی است. در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است... مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود. گروهی ازعلویان به طمع خلافت علم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند. مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد. بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطۀ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم. امام رضا از قبول آن سر پیچید، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی. حضرت باز مخالفت کرد، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت. نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد. همه مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند. آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت. مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت، چه او ف تنه عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت. مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصۀ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود. و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجۀ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود. مأمون جنازه آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد. بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر، و اسامی ایشان اینست: محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید) ، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین، عایشه، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمدالله مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست. (از حبیب السیر چ تهران ج 2 جزء1 صص 82-91). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 229، 128، 236، 284، 286- 288 و ج 2 ص 322 و 365 و انساب سمعانی و لباب الالباب ج 1 ص 79 و التفهیم ص 482 و 490 و نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 136 و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص 215 و 263 و مجالس النفائس ص 143 و فهرست تاریخ گزیده (مادۀ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (مادۀ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص 134 و 129 و چهارمقاله ص 225 و مادۀ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا...) شود. در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه کتاب ’زندگانی سیاسی هشتمین امام’ نوشتۀ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم: مسألۀ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) مطرح است، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است. برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال 203 هجری قمری (سال وفات حضرت رضا (در طوس) به اجمال از این قرار است: خلفای اموی عموماً ستمگر بودند. از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند. تنها رفتار عمر بن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید. در نتیجۀ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزۀ مذهبی داشت. مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع) که آنان را ’اهل البیت’ می گفتند چشم امیددوخته بودند. عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند. آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت: مرحلۀ نخست، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان. مرحلۀ دوم، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت. مرحلۀ سوم، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد. مرحلۀ چهارم، دعوی میراث خلافت برای خویشتن. عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند. با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند. سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان ’ابوطالب’ می کردند مردم را از آنان رنجاند. بدین رو، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد. در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت. مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد: 1- فرونشاندن شورشهای علویان 2- گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است. 3- از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند. از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند. مخصوصاً در مورد امام رضا (ع) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد. مأمون هنگامی که از سوی حمید بن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع) داده است بدانها چنین پاسخ داد: ’این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود’. امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: ’مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست... مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است’. و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت: ’در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم...’. شرایطی که امام رضا (ع) برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد، زیرا امام (ع) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد. فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود. و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است. از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید. دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد. دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند. از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است. دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد
لقب امام هشتم حضرت علی بن موسی بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه و علی آبائه آلاف التحیه و الثناء. (ناظم الاطباء). لقب علی بن موسی بن جعفر صادق بن محمد بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع). (منتهی الارب). کنیۀ او ابوالحسن و معروفترین لقبش رضا بود. ولادت وی به یازدهم ذی قعده سال 148 هجری قمری در مدینه اتفاق افتاده، اگرچه برخی سال 153 و یا 151، 202 و 203 نیز نوشته اند. پدر او حضرت موسی کاظم هفتمین امام شیعیان و مادرش کنیزی پاک و پرهیزکار بود به نام نجمه که حمیده مادر امام موسی کاظم وی را خرید و به پسرش بخشید و بعد ازولادت حضرت رضا او را به طاهره مسمی گردانید. حضرت رضا در علم و فضل و تقوی سرآمد اقران بود و مأمون دختر خود را به وی داد و او را ولیعهد خود خواند و احترامی تمام در حق او بجا آورد. وفات آن حضرت در آخر صفر 203 و بنابه برخی روایات در هفدهم آن ماه یا 23 ویا 13 ذیقعده در طوس روی داد و گویند مأمون حضرت را مسموم کرد. بارگاه حضرت بسیار مجلل و باشکوه است وهم اکنون بزرگترین زیارتگاه شیعیان جهان بویژه ایران می باشد. و در خراسان املاک فراوانی به آستان قدس رضوی تعلق دارد. (از منتهی الاَّمال شیخ عباس قمی صص 171- 217). خواندمیر گوید:... و در سنۀ 201 که سن شریف آن حضرت به چهل وهشت رسید مأمون آن جناب را به ولایت عهد خود برگزید و به روایت اکثر علماء، بسبب قصد مأمون در ماه رمضان 203 هجری قمری در قریۀ سناباد طوس درگذشت. مدت عمرش بنابه اصح روایات پنجاه سال و مدت امامتش بیست سال بود و مرقدش سرای حمید بن قحطبۀ طایی است. در قبه ای که مدفن هارون الرشید بود و اکنون زیارتگاه شیعیان جهان است... مأمون زمام ایالت عراق عرب را بدست حسن بن سهل داد و خود در مرو بود. گروهی ازعلویان به طمع خلافت عَلَم طغیان برافراشتند و چون مردم عراق از حسن بن سهل راضی نبودند جمع کثیری به مبایعت و مطاوعت علویان پرداختند. مأمون با شنیدن این خبر پریشان حال گشت و با فضل بن سهل ذوالریاستین به مشورت پرداخت و به صوابدید وی بر آن شد حضرت رضا را به ولیعهدی خود برگزیند تا شاید از این راه دیگر سادات را به اطاعت وادارد. بدین مقصود دایی خود رجأبن ابی ضحاک را با جمعی بمدینه فرستاد و با بزرگداشتی تمام آن حضرت را به مرو آورد و بواسطۀ یکی از خواص گفت قصد دارم سرانجام خود کناره گیری کنم و مسند خلافت را به وجود تو قرین سازم. امام رضا از قبول آن سر پیچید، ولی مأمون گفت اگر آنرا نپذیری باید ولایت عهد را قبول کنی. حضرت باز مخالفت کرد، ولی سرانجام به اصرار و تهدید مأمون بدین امر راضی شد، و او با تشریفاتی خاص برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت. نام او بر سکه ها زدند و علامت سیاه که شعار عباسیان بود به سبز مبدل شد. همه مسلمانان از این حسن انتخاب شاد شدند جزگروهی از غُلات بنی عباس که بر بغداد استیلا داشتند. آنان بمخالفت برخاستند و با عم مأمون ابراهیم بن مهدی بیعت کردند و میان ابراهیم بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل که والی عراق بود جنگ درگرفت و هرج و مرج و نارضایی مردم از حسن بن سهل شدت یافت. مأمون با شنیدن این اخبار بسوی بغداد شتافت و چون به سرخس رسید در نهان چهار کس مأمور کرد تا فضل بن حسن را در حمام به قتل رساندند و خود به تعزیت وی نشست و به قصاص قاتلان پرداخت، چه او ف تنه عراق را بخاطر برادرش پوشیده می داشت و حضرت رضا آن را در خلوت به مأمون بازگفت. مأمون پس از بازگشت به طوس حضرت رضا را نیز زهر داد و گویند علت این کار قصۀ خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان با ولیعهدی حضرت بود. و برخی گفته اند بسبب صراحت لهجۀ حضرت در مخالفت با باطل و بیان حق بود و دسته ای گفته اند که این داستان دروغ است و حضرت به مرگ طبیعی درگذشت، چون محبت مأمون نسبت بدان حضرت در اوج خود بود. مأمون جنازه آن حضرت را با اعزازو گرامی داشت تمام که خود گریان در کنار تابوت حرکت می کرد در قبه ای که آرامگاه پدرش هارون الرشید بود بخاک سپرد. بنابه روایات عدیده آن حضرت پنج پسر داشته ویک دختر، و اسامی ایشان اینست: محمد تقی (که بعد ازحضرت به امامت شیعیان رسید) ، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین، عایشه، و برخی از مورخان گفته اند آن حضرت را جزمحمد تقی علیه السلام فرزندی نبود و به زعم حمدالله مستوفی از جمله فرزندان آن حضرت حسین در قزوین مدفونست. (از حبیب السیر چ تهران ج 2 جزء1 صص 82-91). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 229، 128، 236، 284، 286- 288 و ج 2 ص 322 و 365 و انساب سمعانی و لباب الالباب ج 1 ص 79 و التفهیم ص 482 و 490 و نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 136 و مجمل التواریخ گلستانه و ضحی الاسلام ج ث ص 215 و 263 و مجالس النفائس ص 143 و فهرست تاریخ گزیده (مادۀ علی بن موسی الرضا) و فهرست خاندان نوبختی (مادۀ علی بن موسی الرضا) و تاریخ سیستان ص 134 و 129 و چهارمقاله ص 225 و مادۀ ابوالحسن در همین لغت نامه (علی الرضا...) شود. در پایان مناسب می نماید خلاصه ای از ترجمه کتاب ’زندگانی سیاسی هشتمین امام’ نوشتۀ جعفر مرتضی حسینی و ترجمه خلیل خلیلیان را بر آنچه گذشت بیفزائیم: مسألۀ مهمی که در حیات سیاسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) مطرح است، پذیرفتن مقام ولایت عهدی از مأمون عباسی است. برای بررسی رویداد ولیعهدی آن حضرت باید تاریخ اسلام و تاریخ خلفای بنی امیه و کیفیت به خلافت رسیدن عباسیان را مورد تحقیق قرار داد و از این جمله اوضاع عمومی سرزمینهای خلافت اسلامی تا سال 203 هجری قمری (سال وفات حضرت رضا (در طوس) به اجمال از این قرار است: خلفای اموی عموماً ستمگر بودند. از آئین اسلام روی گردان شدند و از خلافت جز حکمرانی چیزی در نظر نداشتند. تنها رفتار عمر بن العزیز با آنان مغایر بود که حکومت او هم دیری نپائید. در نتیجۀ ستم این خلفا شورشها و آشوبها علیه حکومت اموی از هر سو پدیدار شد واین شورشها بیشتر رنگ و آمیزۀ مذهبی داشت. مسلمانان برای احیای آئین اسلام و تابعان سایر ادیان که در بلاد اسلامی می زیستند برای برقراری عدل و مساوات به خاندان علی (ع) که آنان را ’اهل البیت’ می گفتند چشم امیددوخته بودند. عباسیان از این امید مردم به نفع خود استفاده کردند. آنان در آغاز کار می گفتند برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. اما قیام آنان با تبلیغبه نفع اهل بیت در چند مرحله صورت پذیرفت: مرحلۀ نخست، دعوت عباسیان در آغاز کار بنفع علویان. مرحلۀ دوم، فراخوانی به سوی اهل بیت و عترت. مرحلۀ سوم، دعوت به جلب رضا و خشنودی آل محمد. مرحلۀ چهارم، دعوی میراث خلافت برای خویشتن. عباسیان چون با حیله خلافت را درخاندان خود مستقر کردند آن همه وعده و نوید را زیر پا گذاشتند. با مردم بویژه با علویان بنای بدرفتاری را نهادند و به هر بهانه ای هر یک از آنان را هر جا می یافتند آزار می رساندند و حبس می کردند و می کشتند. سرانجام رفتار ناجوانمردانه ای که عباسیان با عموزادگان خود یعنی خاندان ’ابوطالب’ می کردند مردم را از آنان رنجاند. بدین رو، شورشها دوباره علیه نظام موجود پدید آمد. در روزگار مأمون آشوبها بیش از گذشته گسترش یافت و قیامهایی به هواداری از خاندان علی (ع) در بسیاری از ایالات و شهرها صورت گرفت. مأمون دانست که برای رهایی از این مشکلات بایست چند کار را انجام دهد: 1- فرونشاندن شورشهای علویان 2- گرفتن اعتراف از علویان مبنی بر آنکه حکومت عباسیان قانونی است. 3- از بین بردن محبت و ستایش و احترام روزافزونی که مردم نسبت به خاندان علوی داشتند. از این طریق که احساس عمیق را از نهاد مردم برکند، و علویان را به طرقی که شبهه و شک برنینگیزد نزد مردم بی ارج گرداند. مخصوصاً در مورد امام رضا (ع) گفته بود که می خواهد امام رادر نظر مردم برای امر خلافت بی لیاقت نشان دهد. مأمون هنگامی که از سوی حمید بن مهران و برخی عباسیان بازخواست شد که چرا ولیعهدی را به امام رضا (ع) داده است بدانها چنین پاسخ داد: ’این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خویشتن فرامی خواند. از این رو خواستیم ولیعهد ما بشود تا هرچه مردم را به خویشتن جلب کند همه به نفع ما تمام شود’. امام علی بن موسی الرضا قصد مأمون را میدانست و می فرمود: ’مأمون بااین کار می خواهد بمردم وانمود کند علی بن موسی از دنیا روبرگردان نیست... مگر نمی بینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است’. و در پاسخ کسانی که علت پذیرفتن ولیعهدی را از او پرسیده بودند گفت: ’در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم...’. شرایطی که امام رضا (ع) برای قبول ولایت عهدی اعلام کرد در حقیقت تبرای او را از شرکت در حکومت مأمون نشان میدهد، زیرا امام (ع) اعلام کرد که هرگز نه کسی را بر مقامی می گمارد و نه کسی را عزل می کند نه رسم و سنتی را نقض می کند و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون می سازد. فقط از دور مشاوردر امر حکومت خواهد بود. و این شرط نشان میدهد که وی با اکراه این سمت را پذیرفته است. از این گذشته چنانکه در بعض سندها می بینیم امام فرمود که این کار به پایان نخواهد رسید. دقت در عبارت فقره هایی که امام بر پشت سند ولایت عهدی نوشته است کراهت او را از این کار و علم وی را بر پایان نامطلوب این امر نشان میدهد. دیری نپایید که خاندان عباسی در بغداد علیه مأمون بپا خاستند و با ابراهیم مهدی بیعت کردند. از سوی دیگر علویان دانستند که مأمون این کار را از روی ایمان نکرده است. دیگر بار شورش برخاست و مأمون چاره را در آن دید که امام را از میان بردارد
خشنود شدن، رضوان، خورسندی، خشنودی، پذیرش، خوشدلی، از نام های تازی خشنودی خوشدلی، صلاح صوابدید، (تصوف) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن، سالک است، خشنود راضی. یا رضا بودن، خوشدل بودن، خشنود بودن، راضی بودن، خشنودی خوشدلی
خشنود شدن، رضوان، خورسندی، خشنودی، پذیرش، خوشدلی، از نام های تازی خشنودی خوشدلی، صلاح صوابدید، (تصوف) رفع کراهت و تحمل مرارت احکام قضا و قدر و مقام رضا بعد از مقام توکل است حقیقت رضا تسلیم شدن، سالک است، خشنود راضی. یا رضا بودن، خوشدل بودن، خشنود بودن، راضی بودن، خشنودی خوشدلی