جدول جو
جدول جو

معنی رصفه - جستجوی لغت در جدول جو

رصفه
متعۀ شادل که بدن دو پسر خود را که جیعونیان بر دار کشیده و مدت چند ماه شب و روز بر دار گذارده بودند حراست می نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
رصفه
(رَ صِ فَ)
دندان بردیف و منظم و هموار روییده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رصفه
(رَ صَ فَ)
رصفه. سنگ بر سنگ آبراهه نهاده، یا عام است. ج، رصف. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ نهاده شده یکی بر روی دیگر در مسیل. (از اقرب الموارد) ، پی که بر تیر و کمان پیچند. ج، رصاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، نام استخوانی در سر زانو. مؤلف ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است آنرا الرصفه گویند و به پارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صرفه
تصویر صرفه
ستاره ای روشن از قدر اول بر ذنب اسد که منزل دوازدهم ماه است، برای مثال بی صرفه در تنور کن آن زر صرف را / کاو شعله ها به «صرفه» و عوا برافکند (خاقانی - ۱۳۴) سود، بهره، فایده، مهره ای که زنان با آن مردان را افسون می کنند
صرفه بردن: سود بردن، بهره بردن، برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز باز خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجفه
تصویر رجفه
زلزله، لرزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رافه
تصویر رافه
گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ صَ فَ)
زنبیل که از برگ خرما سازند برای نهادن خرما، جامۀ نیک درشت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ فَ)
نام ابن قیس غیلان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
پایۀ نردبان، قصفۀ قوم، انبوهی و یکدیگر را سپوختن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای ریگ تودۀ فرودریده. (منتهی الارب). قطعه من رمل تنقصف. (اقرب الموارد). ج، قصف، قصفان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رقت ارطی و تنگی آن. (منتهی الارب). رقه الارطی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
اسم المره است از مصدر عصف. (از اقرب الموارد). رجوع به عصف شود، عصفهالخمر، بوی شراب. (منتهی الارب). گویند: للخمر عصفه،یعنی آن شراب را رایحه ای است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ عَ)
واحد رصع. یک زنبور عسل خرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از تاج العروس). همانطور که در مادۀ ’رصع’ گفته شد مؤلف منتهی الارب و به تبع او صاحب ناظم االاطباء و آنندراج، ’نحل’ را به تصحیف ’نخل’ خوانده و یک خرمابن ریزه معنی کرده اند که نادرست است. رجوع به متون مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
گاژۀ صیاد. (منتهی الارب). گازۀ صیاد. (ناظم الاطباء). کازۀ صیاد. (آنندراج). مغاک جهت شکار شیر و دد. (از اقرب الموارد) ، حلقه ای از مس و یا نقره که در دوال شمشیر باشد. ج، رصد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
یک دفعه باران. ج، رصاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ / فِ)
یا رضفه. کندۀ زانو. گردنای زانو. (دهار) (مهذب الاسماء). عین الرکبه، و آن استخوانی است مستدیرالشکل. کشکک. کاسۀزانو. سر زانو. (یادداشت مؤلف). استخوان قابک زانوکه گردنا نیز گویند. (از ناظم الاطباء). ج، رضفات. (مهذب الاسماء). چشمه ای از زانو. ج، رضف. (از کشاف زمخشری). میرزا علی در تشریح گوید: ساق مرکب است ازقصبتین، رضفه را نیز از بابت اینکه در طفولیت به توسط رباطی به قصبۀ کبری پیوسته جزء عظام ساق شمرده اند.. رضفه بزرگتر از جمیع استخوانهای سمسانیه است. درمیان ضخامت رباط عضله مستقیم قدامی فخذ متکی شده قبل از استخوانی شدن بلافاصله به قصبۀ کبری متصل بوده و دارای دو سطح و یک دور است، سطح قدامی محدب و دارای خطوط کوچک عمودی است بعض الیاف عضلۀ سه سر به آن متصل شده و بعض دیگر از آن گذشته و وتر رضفه از آنها حاصل می شود، میان این سطح و جلد کیسۀ سروزی قدام رضفه فاصله است. (از جواهر التشریح میرزا علی ص 144)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
یکی رضف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد رضف، یعنی مابین پاچه و دست اسب. (ازناظم الاطباء). و رجوع به رضف در معنی اسمی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ فَ)
داغی که به سنگ تفسان کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغی که به سنگ تافته کنند. ج، رضف، رضفات. (از اقرب الموارد) ، یکی رضف، بمعنی سنگهای تفسیده که شیر را به وی در جوش آرند. و فی المثل: خذ من الرضفه ما علیها. (از منتهی الارب). سنگ تافته. ج، رضف. (مهذب الاسماء). و رجوع به رضف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
درز موزه و کفش و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
مقلوب فرصه، نوبت آب یا هر نوبتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). نوبت نوشیدن آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
پاره هایی که با آن کفش وصله کنند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کشیدن و به درازا دوباره کردن. (از منتهی الارب). جذب کردن و کشیدن چیزی و آن را از طول شکافتن و پاره کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده نیمه نصفت در تازی داد مندی نیمه: نان را دو نصفه کرد. گیلاس خود را نصفه نوشید
فرهنگ لغت هوشیار
پایه نردبان، انبوهی تنه زدن به هم، جمع قاصف، تندرهای بلندبانگ آسمان غرنبه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
اودم از خانه های ماه، ژکوری تنگی در هزینه، سود بهره، افزونی، فریب ترفند افزونی فضل، سود فایده بهره. یا به صرفه شماست. به سود شماست، بخل تنگی در خرج، صرفه جویی، حیله مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصفه
تصویر خصفه
سپید و سیاه دو موی، درز کفش سپید و سیاه دو موی، درز کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفصه
تصویر رفصه
پستای آب (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخفه
تصویر رخفه
تنکی: خاز (خمیر) مسکه (چربی شیر) گل، شکنندگی تردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجفه
تصویر رجفه
زلزله، لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافه
تصویر رافه
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرفه
تصویر صرفه
((صَ فِ))
افزونی، بهره، فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصفه
تصویر نصفه
((نِ فِ))
نیمه
فرهنگ فارسی معین