جدول جو
جدول جو

معنی رصایع - جستجوی لغت در جدول جو

رصایع
(رَ یِ)
رصائع. جمع واژۀ رصیعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به رصائع و رصیعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی یا چیزی که مردم را به واسطۀ زیبایی و خوبی خود به شگفتی می آورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روایع
تصویر روایع
رایعه ها، رایع ها، شگفت آورها، زیادها، پربرکت ها، جمع واژۀ رایعه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
ابوعبدالله محمد بن ابوالفضل غانم انصاری، مشهور به رصاع. او راست شرحی بر حدود فقهیه از ابن عرفه و تألیفاتی دیگر. مؤلف کتاب تحفه الاخبار فی فضل الصلوه علی النبی المختار را نیز از آثار او آورده است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَصْ صا)
مرد بسیار آرامنده با زن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گویک گوشۀ مصحف. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دگمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائع. اسم فاعل از ریشه ’ریع’. زیادشونده و برکت کننده. ج، ارواع، روّع، زیاده. (از ناظم الاطباء). فنایی است از فناهای مدینه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، گوالنده و خوبروی. (از ناظم الاطباء) ، ترسنده. (از المنجد) ، مشغول کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از المنجد) ، بشگفت آورنده کسی را از حسن و جمال. (ناظم الاطباء). ج، روّع، رائعون. (از المنجد). نیکو. (منتهی الارب). خوش آینده. (فرهنگ نظام) : دستور رابع که فضل رایع و صیت شایع داشت پیش شاه رفت. (سندبادنامه ص 171). با فتحی رایع و نجحی شایع و حولی مبین و نصری مستبین با دارالملک غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اسب نیک. (فرهنگ نظام).
- فرس رایع، اسب نیکو. (از منتهی الارب). اسب نیکو و تیزگام. (ناظم الاطباء).
- کلام رایع، سخن لطیف و شگفت انگیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آرمیدن با زن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
کوههاییست در سمت مشرق مصعد از سمیرا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
جمع واژۀ ربیعه. (از معجم البلدان). و رجوع به ربیعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
رجائع. رجوع به رجائع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
صورتی فارسی است از روائع، جمع واژۀ رائعه، بمعنی آنکه یا آنچه حسن یا شجاعت او مردم را به شگفت آورد: این کلمات از روایع حکمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی). جایی که بأس حسام... روی نمود به خوادع کلام و روادع ملام و روایع صحایف و اقلام التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی). روایع اقبال طلایع عزایم او را استقبال می نمود. (جهانگشای جوینی). پروردگاری که به اختلاف لغات و صفات شکر روایع بدایع صنایع او مقصود است. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
رصایع. جمع واژۀ رصیعه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). جمع واژۀ رصیعه، گره لگام نزدیک عذار اسب که به منس ماند... (از آنندراج). و رجوع به رصیعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رایع
تصویر رایع
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایع
تصویر روایع
جمع رائعه (رایعه) شگفتها، زیباها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاع
تصویر رصاع
گای گاینده بندستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیع
تصویر رصیع
دگمه مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایع
تصویر رایع
((یِ))
رساننده، بالنده، زیبا
فرهنگ فارسی معین