جدول جو
جدول جو

معنی رشینی - جستجوی لغت در جدول جو

رشینی
(رُشَ)
ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی، از مردم جرجانست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس، ذیل مادۀرشن). مؤلف تاج العروس گوید: او از اسحاق بن صلت روایت دارد و احمد بن حصن نقدی از او روایت کرده است
لغت نامه دهخدا
رشینی
(رُ شَ)
منسوب است به رشین که دیهی است از دیه های جرجان. رجوع به رشین و رشینی (ادریس بن...) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشینه
تصویر رشینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
در اصطلاح تصوف، ذاتی. طبعی. ختمی. (یادداشت مؤلف) : اما حجاب دو است: یکی حجاب رینی... و یکی حجاب غینی و این زود برخیزد... پس حجاب ذاتی که رینی است هرگز برنخیزد و معنی رین و ختم و طبع یکی است... جنید گوید:... رین از جملۀ وطنات است و غین از جملۀ خطرات، وطن پایدار بود و خطر طاری. (کشف المحجوب هجویری ص 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خاکروبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به رشتی شود، خاکروبه کش و رشتی. (ناظم الاطباء). خاک روب و خاکروبه کش را گویند. (آنندراج) (از برهان) :
مرا ز گهبد تو رشنی است یمنی و یساری (؟)
رها مکن سر او تابرد سلامت تو.
منجیک.
و رجوع به رشتی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ شَ)
نام قریه ای به جرجان. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان). دهی است، از آن ده است ادریس بن ابراهیم رشینی جرجانی. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
به معنی نشستن و نشستگی و نشینندگی به آخر اسم آید در ترکیبات زیر: اجاره نشینی. اعتکاف نشینی. اورنگ نشینی. بادیه نشینی. بالانشینی. بردرنشینی. بست نشینی. بیابان نشینی. پائین نشینی. پالکی نشینی. پرده نشینی. پس نشینی. پشت میزنشینی. پیش نشینی. تخت نشینی. ته نشینی. جانشینی. جزیره نشینی. جنگل نشینی. چادرنشینی. چله نشینی. حاشیه نشینی. حجله نشینی. حومه نشینی. خاک نشینی. خاکسترنشینی. خانقاه نشینی. خانه نشینی. خرابه نشینی. خلوت نشینی. خم نشینی. خوش نشینی. درگه نشینی. دل نشینی. ده نشینی. راه نشینی. روستانشینی. ره نشینی. زاویه نشینی. زیرنشینی. زیرپانشینی. زیج نشینی. ساحل نشینی. سایه نشینی. سجاده نشینی. سدره نشینی. سرنشینی. شب نشینی. شهرنشینی. صحرانشینی. صدرنشینی. صف نشینی. صفه نشینی. صومعه نشینی. کاخ نشینی. کجاوه نشینی. کرایه نشینی. کرسی نشینی. کشتی نشینی. کناره نشینی. کوه نشینی. گاه نشینی. گوشه نشینی. عزلت نشینی. عقب نشینی. عماری نشینی. محمل نشینی. مرزنشینی. مسجدنشینی. مسندنشینی. والانشینی. ویرانه نشینی. هم نشینی. هودج نشینی. رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
منسوب به ردینه، نام زنی که نیزه راست میکرد.
- رمح ردینی، منسوب به ردینه زن سمیره. (از ناظم الاطباء). منسوب به ردینه. (منتهی الارب). منسوب است به زنی ردینهنام که نیزه راست میکرد. (از اقرب الموارد) (از انساب سمعانی). و رجوع به ردینه شود
منسوب است به ردین بن ابی مجلز. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
محمد بن المرتفع... رهینی. او از عبدالله بن زبیر، و ابن عیینه از وی روایت دارد. رهینی در غزوۀ یرموک شهید شد. (از لباب فی تهذیب الانساب)
شیخ علی رهینی. او راست: 1- تحفهالراغبین فی حفظ عقائدالدین. 2- حاشیه علی تحفهالراغبین فی حفظ عقائدالدین. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ نا)
یا رطینا یا رطّینی ̍ سخن، و گفته اند سخن نامفهوم. گویند: مارطیناک هذه، ای ’ماکلامک’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُطْ طَ نا)
رطینی ̍. رطینا. (از اقرب الموارد). رجوع به رطینا و رطینی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رشیدی اصفهانی، محمد رشید. از گویندگان عصر شاه طهماسب صفوی بود. بیت زیر از اوست:
شود از دیگران در خشم و بر من دامن افشاند
غباری در دل از هر کس که دارد بر من افشاند.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
و رجوع به روز روشن ص 145 و صبح گلشن ص 174 و فرهنگ سخنوران و رشید اصفهانی شود
حسین بن سلیمان. او راست: بلوغ المراد بفتح الجواد بشرح منظومه ابن العماد فی المعفوات و آن حاشیه ای است بر کتاب فتح الجواد. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشیق که نام مردی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رشید که در ساحل اسکندریه واقع است، منسوب است به رشید که مردی از خوارج بود، منسوب است به رشید (هارون خلیفۀ عباسی). (از انساب سمعانی) ، یکی از انواع چینی در عهد صفویه، و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (از جنگ مورخ 1085 هجری قمری متعلق به شاپور بختیار، یغما 15:12 ص 559، از فرهنگ فارسی معین) ، منسوب است به خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی.
- کاغذ رشیدی، ظاهراً یک نوع کاغذ که در عهد خواجه رشیدالدین فضل اﷲ همدانی معمول بود. در ترجمه محاسن اصفهان ضمن سپاسگزاری از توجه خواجه رشیدالدین نسبت به اصفهان آمده:... بر موجبی که ذکر آن مرحمت و عاطفت بر اصفهان و اصفهانیان تا ابدالاّباد روزگار برصفحات کاغذ رشیدی نگاشت که جهت تصانیف خود و احیاء کتب فضلای جهان ماضی و غابر اقتراح نموده و وضع فرمودو جنس آن کاغذ از جهت صفاء صفحه و بزرگی تقطیع و نرمی و پاکی و بستگی و همواری و صقالت و اصالت بغیر ازاصفهان در هیچ ملک نیست و نبود... (از ترجمه محاسن اصفهان ص 138)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
صمغ درخت صنوبر و راتینج و تربانتین. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ناظم الاطباء). راتیانج باشد و بعضی گویند راتینج به این معنی عربیست و بعضی گفته اند رومی است، الله اعلم. (برهان) (آنندراج). راتینج. راتیانج. علک. رجینه. صمغالصنوبر. قلفونیا. شاید از رزین فرانسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پیروان طریقی که پندارند جز ظلمت هیچ نبوده و در میان ظلمت آب، ودر میان آب باد، و در باد رحم، و در رحم مشیمه، و در مشیمه بیضه، و در بیضه آب زنده و در آب زنده پسر بزرگ زندگان، و این پسر بسوی بلندی رفته، زمین و آسمانها و اشیاء زمینی و خدایان را خلقت کرده بازگشت، گویند پدرش هیچ خبر نداشت. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سنگی شهرستان نهاوند. سکنۀ آن 1300 تن. آب آنجا از قنات. محصولات عمده آن غلات و توتون و حبوب. صنایع دستی آن قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
لایق رشتن. درخور رشتن. سزاوار ریسیدن. قابل ریسیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ نا)
از قرای بغداد است. (از معجم البلدان) ، دو کرانۀ چرم و غیر آن بهم باز نهاده دوختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پوست بر روی پوست دوختن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
یکی از انواع چینی در عهد صفویه و آن رنگارنگ و از حیث ضخامت متوسط بود. (جنگ مورخ 1085 ه. ق متعلق بدکتر شاپور بختیار یغما 12: 15 ص 559)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
یونانی پارسی گشته زمج از ازدوها (صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطینی
تصویر رطینی
سخن پارسی، سخن پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردینی
تصویر ردینی
نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
چگونه؟ چطور؟ به چه صورت؟
فرهنگ گویش مازندرانی