جدول جو
جدول جو

معنی رشمیز - جستجوی لغت در جدول جو

رشمیز
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک، ارضه
تصویری از رشمیز
تصویر رشمیز
فرهنگ فارسی عمید
رشمیز
(رَ)
ارضه. ارضه. جانورکی چوب خواره. (ناظم الاطباء). کرمی است چوب خوار که به عربی ارضه و به هندی دیمک گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرم چوب خوار. (انجمن آرا). ریمین. (لغت محلی شوشتر). جانوری است چوب خواره که بعربی ارضه گویند. (برهان) (از فرهنگ خطی) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
گازر بی ثبات چون رشمیز
جامه را کرده ریزه و ناچیز.
احمد اطعمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیز
تصویر شمیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شومیز
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
نقیض و ضد. (برهان) ، عناصر اربعه، که خاک و آب و هوا و آتش باشد چه اینها نقیضانند. (از برهان). اما این لغت برساختۀ دساتیر است. (فرهنگ دساتیر ص 245)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان سنندج دارای 900 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پوشه. (لغات فرهنگستان). لفافۀ کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند. پوشه. (فرهنگ فارسی معین). در فرانسه بمعنی پیراهن است و سابقاً در فارسی پوشه را می گفتند. (از لغات فرهنگستان). رجوع به مادۀ پوشه شود، نوعی صفحات کاغذی ضخیم تر از ورق کاغذ و نازکتر از مقوا و از آن جلد کتاب کنند
لغت نامه دهخدا
(شُ)
زمینی که برای زراعت و کشاورزی آراسته باشند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کشتکار. زارع. زراعت کننده. کشاورز. (ناظم الاطباء). مزارع. زراعت کننده. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
چوب دستی. (منتهی الارب). عصا. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بسیار جنبان. (منتهی الارب). بسیارحرکت. (از اقرب الموارد). بسیارحرکت در فن خود. (از متن اللغه) ، مرد بزرگ داشته. (منتهی الارب). مبجّل و معظم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، خردمند. (منتهی الارب). عاقل. (از اقرب الموارد) ، اصیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گران مایۀ باسنگ. (منتهی الارب). رزین. (از اقرب الموارد) ، بسیار. (از اقرب الموارد). سألت رمیزاً، ای کثیراً فی بابه. (از متن اللغه) ، رجل رمیزالفؤاد، مرد تنگدل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رمیز
تصویر رمیز
بسیار حرکت، بسیار جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
لفاف ضخیم کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند، پوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
((شُ))
مقوا
فرهنگ فارسی معین
گاو محلی، حیوان محلی در مقابل گاو گالشی و کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی