جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رش ء شود مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَش ْء شود مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، ارشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، اَرْشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، ارشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، ارشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، اَرْشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، اَرْشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رحوم. (ناظم الاطباء)
زنی که پس از زاییدن بیمار رحم گردد و بمیرد. (ناظم الاطباء). شتر ماده یا زنی که بعد وضع حمل بیمار گردد و بمیرد. (آنندراج). به معنی رحوم است. (منتهی الارب) ، ماده شتری که پس از نتاج به آماس زهدان مبتلا گردد و علتی در آن پدید آید که مانع قبول آب منی شود، یا آنکه بزاید و سلای آن برنیاید. ج، رُحوم. (ناظم الاطباء)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه ای که رتیم خورد و بدان الفت دارد و شیفتۀ آن باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ناقه ای که توشه دان پر از بار برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مؤنث ارثم که اسب سر بینی سفید یا سپید لب بالایین باشد. (از آنندراج). مؤنث ارثم. (منتهی الارب). گوسپند که سر بینی آن سیاه و سایر بدن سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). این لغت از اضداد است. (از منتهی الارب) ، سالی که در آن گیاه فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، مؤنث ارمش. زن خوش خلق. ج، رمش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). این لغت از اضداد است. (از منتهی الارب) ، سالی که در آن گیاه فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، مؤنث ارمش. زن خوش خلق. ج، رُمْش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)
مؤنث أعشم. (از اقرب الموارد). رجوع به اعشم شود، هر درختی که خشک آن بیش از تر و رطب آن باشد. (از اقرب الموارد). زمین که درخت خشکش بیش و ترکم باشد. (منتهی الارب) ، زمین گردناک. (منتهی الارب) : أرض عشماء، زمین که بجهت رسیدن غبار و گرد، در آن درختان خشک باشد. (از اقرب الموارد)