جدول جو
جدول جو

معنی رشم - جستجوی لغت در جدول جو

رشم
(رِ)
دهی از دهستان طرود بخش مرکزی شهرستان شاهرود. سکنه 350 تن. آب آن از چشمه. محصولات عمده جو و ارزن و ذرت و شلغم و مختصر انگور و خربزه و هندوانه و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
رشم
(تَ کَدْ دُهْ)
بوی طعام بردن و حریص گردانیدن بر آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رشم
(تَ کَدْ دی)
نوشتن و نگار کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). نوشتن. (از اقرب الموارد) (از نشوءاللغه ص 5) ، مهر کردن انبار گندم را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). مهر کردن خرمن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). مهر کردن انبار را با مهر چوبین. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). و رجوع به رسم شود
لغت نامه دهخدا
رشم
(رَ)
رشم. باران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رشم شود، اثر. (اقرب الموارد) ، مهر چوبین که انبار غله و خنور را بدان مهر کنند. (فرهنگ اوبهی). جوالیقی در ذیل کلمه روشم و روسم، رسم را به معنی مهر آورده و در حاشیه آمده است رشم به شین معجمه ایضاً. رجوع به المعرب جوالیقی ص 160 و حاشیۀ آن و مادۀ رسم در همین لغت نامه شود.
- رشم کردن، برحسب صورت ’رشم’ بمعنی مهر کردن است و این ترکیب با ترکیب رشم فروشی تنها در این دو بیت خاقانی به نظررسیده است:
حدیث بوزنه خواندی و رشم کردن او
چو طیره گشت کفایت ده خراسانی
چه گفت بوزنه را؟ گفت: کون دریده زنا
برای رشم فروشیت کو زبان دانی.
خاقانی.
در حاشیۀ چ سجادی هم تنها کلمه رشم معنی شده است اما بظاهر وشم کردن صحیح است. رجوع به ’وشم’ و ’وشم کردن’ شود
لغت نامه دهخدا
رشم
(رَ شَ)
باران. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به رشم شود، سیاهی که در روی کفتار باشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اول نبات که پدید آید. (مهذب الاسماء). اول روییدن سبزه در زمین. (لغت محلی شوشتر). علفی که نخستین برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخستین چیزی که از گیاه برآید، هر اثری. (از اقرب الموارد). در عربی اثر و نشان عموماً. (لغت محلی شوشتر) ، نشان باران در زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). در عربی اثر باران خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
تصویری از رشم
تصویر رشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشا
تصویر رشا
(دخترانه و پسرانه)
آهوبره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشمه
تصویر رشمه
رشته، رسن، طناب باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشمیز
تصویر رشمیز
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک، ارضه
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رُ)
در لهجۀ خراسان، نشانه. علامت. ملمح. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه 272 تن. آب آن از رود خانه سیوند. محصولات عمده غلات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ضبع رشماء، کفتاری که در روی آن سیاهی باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ)
ترسم. رجوع به ترسم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
هرچه که بر وی خطها و سیاهی و نگارها باشد. (منتهی الأرب) ، مرد لاغرسرین. (منتهی الأرب). مؤنث: رصحاء. ج، رصح
لغت نامه دهخدا
(بَ رُ)
پشم نرمی را گویند که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورده بتابند و از آن شال ببافند و آنرا کلغر نیز خوانند. (جهانگیری) :
یارم ز سفر آمد دیدم که برشم آورد
چون نیک نگه کردم میش آمد و پشم آورد.
سعدی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بُ شُ)
برقع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، ناقص. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ارضه. ارضه. جانورکی چوب خواره. (ناظم الاطباء). کرمی است چوب خوار که به عربی ارضه و به هندی دیمک گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). کرم چوب خوار. (انجمن آرا). ریمین. (لغت محلی شوشتر). جانوری است چوب خواره که بعربی ارضه گویند. (برهان) (از فرهنگ خطی) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) :
گازر بی ثبات چون رشمیز
جامه را کرده ریزه و ناچیز.
احمد اطعمه
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
افساری است خاص که از طلا ونقره سازند و بر اسبان خاصه در وقت سواری بندند، و بعضی گویند رشمه ریسمان آن زنجیر است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رسن بلند مخصوص اسب. چیزی است که بر دهان اسب نهند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی از دهستان ریکان بخش گرمسار شهرستان دماوند. سکنه 300 تن. آب آن از حبله رود. محصولات عمده غلات و بنشن. صنایع دستی قالیچه و گلیم و جاجیم بافی. راه از طریق ریکان کردوان ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشم
تصویر برشم
روی پوش روپوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشم
تصویر ارشم
سیاه نگاره، نکوهیده و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشک
تصویر رشک
حسادت، حسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم
تصویر رسم
آیین، هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
علامت داغ بر بدن حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
داغی که روی پوست حیوان زنند
فرهنگ گویش مازندرانی
ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
بافته ای رشته مانند که برخی از تفنگ داران و مردان جنگلی.، تنیده شده، با هم بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو محلی، حیوان محلی در مقابل گاو گالشی و کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی