جدول جو
جدول جو

معنی رشرش - جستجوی لغت در جدول جو

رشرش(رَ رَ)
نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نان خشکی که نرم باشد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رشراش و رشراشه و رشرشه شود
لغت نامه دهخدا
رشرش
فرانسوی کاوش
تصویری از رشرش
تصویر رشرش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ شَ)
رشرش. نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رشرش و رشراش رشراشه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَدْ دُ)
نرمی. (منتهی الارب) : رشرشۀ چیزی، استرخا و نرمی آن، فرودآمدن به کسی که بترسند از وی. (از اقرب الموارد). توانستن تو به کسی که می ترسی او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ رَ)
نوعی درخت خاردار. (دزی ج 1 ص 145)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رش ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رش ّ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
چکیده های خون و اشک و آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267).
چه کنی زاهدی که از سردی
نجهد پیش رش ز بیم رشاش.
عطار.
رشاشات آب بر روی آن می ریخت تا آنگاه که کیخسرو تمام با هوش آمد. (ترجمه تاریخ قم 82)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
استخوان نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشت فربه بریان. (منتهی الارب) (آنندراج). کباب که آب آن بچکد. (از اقرب الموارد) ، نان خشک نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رشراشه و رشرشه و رشرش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
دهی از دهستان بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنه 250 تن. آب آن از رودخانه و چشمه. محصولات آنجا غلات و لبنیات و مختصر توتون. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ شِ)
ایرانشناس نامی آلمانی که نصف اول کتاب فتوح البلدان بلاذری را بسال 1917 میلادی در لایپزیک به آلمانی ترجمه کرده است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 92 و 91 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشیش
تصویر رشیش
فرتوف (مسلسل دستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
((رَ))
آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد
فرهنگ فارسی معین