جدول جو
جدول جو

معنی رشدیه - جستجوی لغت در جدول جو

رشدیه
(رُ دی یَ)
حاجی میرزا حسن تبریزی، معروف به رشدیه. وی از اولین کسانی بوده است که در حدود پنجاه سال پیش از این ابتدا در تبریز و سپس در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه مدرسه ابتدائی بسبک جدید در سنۀ 1315 هجری قمری در تهران تأسیس نمود، و چون کلمه رشدیه در اصطلاح عثمانیان آن وقت به معنی مدرسه ابتدائی بوده است از اینرو به این اسم معروف شد. او در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه در عهد صدارت عین الدوله با عده ای دیگر از آزادی خواهان قریب یکی دو سال به کلات تبعید شد. وی از سال 1345 هجری قمری در قم اقامت گزید و تا آخر عمر در همانجا متوطن بود و سرانجام در سال 1363 هجری قمری مطابق 19 آذر 1323 هجری شمسی در همان شهر در سن نودوشش سالگی درگذشت. تولد او بسال 1267هجری قمری در تبریز بوده است. (از وفیات معاصرین به قلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 3- شمارۀ 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ دی یَ)
قریه ای است در باختر مصر. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ یَ)
مؤنث ردی (رد). (از منتهی الارب). امراءه ردیه، زن هالک. (ناظم الاطباء). رجوع به ردی و رد شود
لغت نامه دهخدا
(رِدْ یَ)
نوعی از برافکندن چادر. گفته میشود: هو حسن الردیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
رشده. حلال زاده. خلاف زنیه. (از منتهی الارب) (از آنندراج).
- ولد رشده،پاکزاد. مقابل ولد غیه. مقابل ولد زنیه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
جستجوی راه. اسم است استرشاد را. (منتهی الارب). اسم است به معنی رشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
احمد مفتی قره طاغ. او راست: اساس البنا، و آن شرح است بر بنا (بناءالافعال). (از معجم المطبوعات ج 1)
یا رشدی دمشقی. شیخ مصطفی. او راست: جبر الکسر فی نظم اسماء اهل بدر. (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ریشه دستار که بعضی از آنرا شبکه کرده باشند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نام یکی از پاسگاههای مرزی بخش بستان شهرستان دشت میشان. سکنۀ آن مأموران انتظامی مرز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
نام قبیله ایست. (ناظم الاطباء)
نام فرقه ای ازخوارج که منسوبند به رشید نامی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
ناحیه ای بوده در سلطانیه پایتخت اولجایتو که خواجه رشیدالدین فضل اﷲ آن را آباد کرد و مسجد و مدرسه و بیمارستان و ابنیۀ خیریه و نزدیک هزار خانه در آن ساختند. رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون (از سعدی تا جامی ص 81 و 345) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
نوعی از طعام که رشته گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). رشته. (مهذب الاسماء). معرب رشته. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ دی یَ)
رصدیه. تأنیث رصدی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رصدی و رصدیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ دی یَ / ی)
رصدیه.
- آلت رصدیه، هر آلتی که در کار رصد بستن به کار است، و آنرا اقسام بسیار است ازجمله: لبنه. حلقۀ اعتدالیه. ذات الاوتار. ذات الحلق. ذات السمت. الارتفاع. ذات الشبتین. ذات الجیب. الشبهه بالناطق. ذات النقبین. بنگام رصدی. سدس. ذات المثلث. اسطرلاب تام. اسطرلاب مسطح. اسطرلاب طوماری. اسطرلاب هلالی. اسطرلاب زورقی. اسطرلاب عقربی. اسطرلاب آلتی. اسطرلاب قوسی. اسطرلاب جنوبی. اسطرلاب شمالی. استرلاب الکبری (الکبری ؟) . اسطرلاب المسطح. و اسطرلاب المسرطق و حق القمر و المغنی و الجامعه و عصی موسی (عصی موسی ؟) و انواع ارباع از جمله تام و مجیب و مقنطر است و آفاقی و شکاری و دائرهالمعدل و ذات الکرسی و زرقاله و ربعالزرقاله و طبق المناطق و آلهالشامله و ربعالتام، و این آخری از همه آلات کامل تر است و شاید تئودولیت کامل شدۀ همین ربع تام باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ نُ / نِ / نَ دَ)
شدیدتر بودن. سخت تر بودن. بیشتر بودن: و تفاوت النوریه لیست الا بالاشدیه و الکمال. (حکمه الاشراق ص 168)
لغت نامه دهخدا
(رَ دی یَ)
ردیئه. مؤنث ردی ّ (ردی ٔ). خبیثه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشیدیه
تصویر رشیدیه
رشته گونه ای از خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشده
تصویر رشده
پاکزاد پاکزاده
فرهنگ لغت هوشیار