جدول جو
جدول جو

معنی رشبوگر - جستجوی لغت در جدول جو

رشبوگر
(رَ گَ)
دهی از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمان. سکنۀ آن 260 تن. آب آن از دو رشته قنات. محصولات آنجا غلات و حبوب و صیفی و لبنیات. راه اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
کسی که پارگی و زدگی جامه یا فرش را رفو می کند، همگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوبگر
تصویر آشوبگر
آشوب کننده، فتنه انگیز، فتنه جو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رُ گَ)
کسی که رفو می نماید. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 6). رفاء. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (دهار). لاقط. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). همگر. آنکه رفو کند. (یادداشت مؤلف). کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است. (فرهنگ فارسی معین). آنکه جامه ها را به تار پیوند کند مرادف همگر و از این است که مجدالدین شاعر را که رفوگر بوده همگر گویند. (آنندراج) :
مرا مفاخرت این بس به شاعری که چو تو
نه دزد شعر نوم نه رفوگر کهنم.
سوزنی.
روز دولت برادر بخت است
چون رفوگر پسر عم قصار.
خاقانی.
گر پرده دری کند دم صبح
از دود دلش رفوگر آیم.
خاقانی.
قدرش مروقی است برین سقف لاجورد
فرشش رفوگری است برین فرش باستان.
خاقانی.
جامۀ عرض نکویان چو درد نتوان دوخت
زآنکه پیراهن گل را به رفوگر ندهند.
کلیم کاشی (از آنندراج).
قاری مصنفات تو بر پوشی و برک
هر جا رفوگران هنرور نوشته اند.
نظام قاری.
شود دست تمنای وصالت
رفوگر چاک چاک سینۀ دل.
ابوالمعانی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مهرۀ ترسایان باشد وآن یکی از سازهاست که مینوازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
نام دیگر دعای سمات است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَبْ بو)
شیپور. کرنای. لغت عبرانی است. (منتهی الارب). اقرب الموارد به فک ادغام ضبط کرده است و گوید این کلمه معرب شوفر از لغت عبری به معنی بوق و نفیر است. ج، شبورات و شبابیر. (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). نای رویین است که نفیر باشد و به عربی نیز همین معنی دارد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
رفوگر. (ناظم الاطباء). رفوگر که رکوگر نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 5). اما ظاهراً مصحف آن یا لهجه ای از آن باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
پنبه دوز و کهنه چین. (ناظم الاطباء) ، به معنی رفوگر است. (از شعوری ج 2 ورق 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ نَ / نُو گَ)
شناگر. ماهر در شنا.
- امثال:
آب نمی بیند وگرنه شنوگر قابلی است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماهی است. (منتهی الارب). قسمی ماهی
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا)
1- نام یکی از بخشهای شهرستان تربت حیدریه است که در جنوب شهرستان واقع و محدود است از طرف خاور به بخش خواف و از جنوب به بخش قاین از شهرستان بیرجند و از باختر به بخش فیض آباد و محولات و از شمال به بخش حومه. موقعیت بخش در شمال دهستان رشخوار و سنگان کوهستانی و در قسمت جنوبی بخش اطراف جنگل جلگه و هوای آن گرمسیر و سوزان است. محصول عمده بخش غلات و بادام و بنشن است. بخش رشخوار از دو دهستان به نام رشخوار و سنگان تشکیل یافته که مجموع آبادیهای آن 82 و جمعیت آن در حدود 22336 تن می باشد. راه شوسۀ خواف از این بخش می گذرد.
2- نام یکی از دودهستان بخش رشخوار که به اسم خود بخش نامیده می شود.
3- نام قصبۀ مرکز بخش رشخوار که در ضمن مرکز دهستان رشخوار نیز هست. سکنۀ آن 3698 تن. آب آن از قنات. محصولات عمده غلات و میوه و بنشن و بادام. صنایع دستی قالیچه بافی. راه اتومبیل رو. از ادارات دولتی، بخشداری، نمایندۀ آمار، دارایی، دفتر ازدواج و طلاق، ژاندارمری و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشوبگر
تصویر آشوبگر
فتنه جوی شورش خواه، فتان: دلبر آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
همگر درزگیر آنکه رفو کند کسی که شغلش رفو کردن جامه و پارچه است
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته گاودمب شیپور، نوعی ساز که می نوازند مهره ترسایان. نای رویین نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رش لگر
تصویر رش لگر
فرانسوی سنگ های سبک زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکور
تصویر رشکور
((رَ وَ))
رشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفوگر
تصویر رفوگر
((رَ گَ))
آن که رفو کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ))
شیپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شبور
تصویر شبور
((شَ بُّ))
نای رویین، نفیر، جمع شبابیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوبگر
تصویر آشوبگر
((گَ))
فتنه جوی، شورش خواه، فتان
فرهنگ فارسی معین
آشوب طلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنه جو، مخل، مفتن، مفسده جو، هلالوش جو، دلبر، دلفریب، فتان، فتنه انگیز
متضاد: آشتی طلب، سازشگر، مصلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم بویناک و کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی