جدول جو
جدول جو

معنی رشاقه - جستجوی لغت در جدول جو

رشاقه
(رِ قَ)
اسمی است از رشیق. (از اقرب الموارد). رجوع به رشیق شود
لغت نامه دهخدا
رشاقه
(تَ)
نیکو و باریک قد شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) (از اقرب الموارد). نیکوبالا شدن. (مصادر اللغۀ زوزنی)
لغت نامه دهخدا
رشاقه
باریک اندامی باریکیدن
تصویری از رشاقه
تصویر رشاقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشاقت
تصویر رشاقت
نیک اندام شدن، خوش قد و قامت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشاشه
تصویر رشاشه
قطره های ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مؤنث واژۀ شاق، دشوار، سخت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ)
رشیقه. تأنیث رشیق. زن نیکوقد و کشیده بالا. (یادداشت مؤلف). نیکوقد و زیبااندام. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). مؤنث رشیق، گویند: قامه رشیقه، قامت نیکو و باریک. ج، رشاق. (ناظم الاطباء) ، قوس رشیقه، تیری که دارای حرکت سریع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ شَ / شِ)
رشاشه. قطره های کوچک باران و باران ریزه. (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). قطره های کوچک باران ریزه باشد، و گویند عربی است. (برهان) : آب از دهن پریشان می بارید به هر کس که رشاشه ای از آن می رسید خوشدل و خندان بازمی گشت. (جهانگشای جوینی).
زهی ز خوان نوالت نوالۀ فردوس
زهی ز رشحۀ دستت رشاشۀعمان.
سلمان ساوجی.
، گلاب پاش. (لغت محلی شوشتر). گلابدان. گلاب زنه. گلاب زن. (یادداشت مؤلف) ، پردۀ چشم. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه ازموی و کتان و مانند آن به شانه برافتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دراز و خالص گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
تنکی و نازکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
یکی رقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
همراهی کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رفیق گشتن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به رفاقت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
گروه همسفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفقه و رفاق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
سنگ بزرگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). صخره. (اقرب الموارد) ، سنگی که پر کند کف دست را. ج، رشاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
خوش قد و بالایی. باریک اندامی و نیکوقدی. خوش قد و بالا شدن. زیبایی در بالا و قد. خوش قد و قامتی. (یادداشت مؤلف). نیکوقد شدن. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). و رجوع به رشاقه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ثِ ءَ)
ناخوانده مهمان گردیدن و بی دستوری آمدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از شهرهای شاقی صقلیه (سیسیل) است و بدین شهر ابوعمر عثمان بن حجاج صقلی منسوب است. (از معجم البلدان) (نخبه الدهر دمشقی)
لغت نامه دهخدا
(شاقْقَ)
آنچه از خرمابن برآید بمقدار یک وجب. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شاقْ قَ)
مؤنث شاق. ج، شواق. شقه شاقه، سختی بسیار سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ نظام). صعب. دشوار. (غیاث).
- اعمال شاقه، کارهای توان فرسا و سخت: محکوم به اعمال شاقه است، محکوم به دهسال حبس با اعمال شاقه است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گیاهی است. ج، رشاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رشیق. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیق شود، جمع واژۀ رشقیه. (ناظم الاطباء). رجوع به رشیقه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ نَ)
از ’ش ق ق’، خلاف و دشمنانگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقاق. (ناظم الاطباء). با یکدیگر خلاف کردن. (ترجمان القرآن). شقاق. مخالفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ضرر رسانیدن مردم، در مشقت انداختن، یک سو شدن به خلاف از ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج). و به همه معانی رجوع به شاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاقه
تصویر شاقه
مونث شاق دشوار مونث شاق: اعمال شاقه تکالیف شاقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاقه
تصویر رفاقه
همراهی کردن دمسازی همرایی گروه راهیان (راهی مسافر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاده
تصویر رشاده
سنگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاشه
تصویر رشاشه
چکیدگی، تراوش، ریزش، بارش قطره های کوچک باران ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
باریک اندامی باریکیدن نیک قد و قامت بودن نیکو و باریک قد شدن، نیک اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاقت
تصویر رشاقت
((رَ قَ))
نیک اندام بودن
فرهنگ فارسی معین
گردوی دراز و باریک
فرهنگ گویش مازندرانی