رسول ها، فرستادگان از جانب خدا، پیغمبرها، کسانی که مامور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد، فرستاده شده ها، پیغامبرها، قاصدها، پیک ها، جمع واژۀ رسول
رسول ها، فرستادگان از جانب خدا، پیغمبرها، کسانی که مامور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد، فرستاده شده ها، پیغامبرها، قاصدها، پیک ها، جمعِ واژۀ رسول
نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آن ها، ماده ای تهیه شده از مواد معدنی، گیاهی یا روغنی که برای رنگ آمیزی یا نقاشی به کار می رود، کنایه از رواج، رونق، برای مثال به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بی برگ و بی رنگ شد (فردوسی - ۶/۴۳۱) کنایه از مکر، حیله، فریب، فسون، برای مثال آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ / زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و «رنگ» (معزی - ۳۸۹) سود، بهره جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن می کردند، جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوخته شده از تکه های رنگارنگ، خرقه، برای مثال از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خدایی ست (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - رنگ) شتر قوی که برای جفت گیری نگه می دارند، برای مثال کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی - ۴۵۳) بز کوهی، برای مثال شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد - ۱۱۰)، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی - ۲۳۲) پرتو آفتاب و ماه رنگ باختن: کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن رنگ به رنگ: رنگارنگ، گوناگون، جوراجور رنگ رنگ: رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴) رنگ روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد رنگ و بو: کنایه از زیبایی و خوش بویی مثلاً رنگ و بوی گل، رونق و رواج، جمال و جلال، فر و شکوه، برای مثال ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه دار / کآنجا که رنگ وبوی بود گفتگو بود (حافظ) رنگ و بوی: کنایه از زیبایی و خوش بویی، رنگ و بو رنگ و رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی رنگ و روی: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو رنگ رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و رو رنگ و روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رنگ روغن رنگ و وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ و وارنگ
نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آن ها، ماده ای تهیه شده از مواد معدنی، گیاهی یا روغنی که برای رنگ آمیزی یا نقاشی به کار می رود، کنایه از رواج، رونق، برای مِثال به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بی برگ و بی رنگ شد (فردوسی - ۶/۴۳۱) کنایه از مکر، حیله، فریب، فسون، برای مِثال آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ / زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و «رنگ» (معزی - ۳۸۹) سود، بهره جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن می کردند، جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوخته شده از تکه های رنگارنگ، خرقه، برای مِثال از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خدایی ست (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - رنگ) شتر قوی که برای جفت گیری نگه می دارند، برای مِثال کاروانی بی سرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی - ۴۵۳) بز کوهی، برای مِثال شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد - ۱۱۰)، رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی - ۲۳۲) پرتو آفتاب و ماه رَنگ باختن: کنایه از از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر، کم رنگ شدن رَنگ به رنگ: رنگارنگ، گوناگون، جوراجور رَنگ رنگ: رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مِثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴) رَنگ روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد رَنگ و بو: کنایه از زیبایی و خوش بویی مثلاً رنگ و بوی گل، رونق و رواج، جمال و جلال، فر و شکوه، برای مِثال ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه دار / کآنجا که رنگ وبوی بود گفتگو بُوَد (حافظ) رنگ و بوی: کنایه از زیبایی و خوش بویی، رَنگ و بو رَنگ و رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی رنگ و روی: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رَنگ و رو رنگ رو: کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رَنگ و رو رَنگ و روغن: رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند، تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد، رنگ روغن رَنگ و وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رنگ وارنگ: رنگارنگ، رنگ به رنگ، رنگ در رنگ، به رنگ های مختلف، گوناگون، رَنگ و وارنگ
سنت و قاعدۀ متداول میان افراد یک جامعه، آیین، مفرد واژۀ رسوم در ریاضیات نمایش شکل ها بر روی یک سطح به وسیلۀ خطوط، شکل یا خطی که روی کاغذ می کشند مستمری، حقوق ادرار خرابه، بقایای بنا
سنت و قاعدۀ متداول میان افراد یک جامعه، آیین، مفردِ واژۀ رسوم در ریاضیات نمایش شکل ها بر روی یک سطح به وسیلۀ خطوط، شکل یا خطی که روی کاغذ می کشند مستمری، حقوق ادرار خرابه، بقایای بنا
رس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاک رس سخت، محکم، استوار، برای مثال خویشتن دار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی - مجمع الفرس - رست) دلیر، چیره
رُس، نوعی خاک که از امتزاج آن با آب خمیری چسبنده حاصل می شود و می توان آن را به شکل های مختلف درآورد و به واسطۀ مواد خارجی به رنگ های زرد، سرخ، خاکستری، سبز، سیاه، سفید در می آید، خاکِ رُس سخت، محکم، استوار، برای مِثال خویشتن دار باش و رست و امین / کز یسار تو ناظرند و یمین (اوحدی - مجمع الفرس - رست) دلیر، چیره
سنگ ریزه، خرده سنگ، شن ریگ روان: در علم زمین شناسی ریگ هایی که در بیابان به سبب وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و گاه بر روی هم جمع می شود و تشکیل تل و پشته می دهد، برای مثال در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهآنچه در چه صدف (سعدی - ۱۱۵)
سنگ ریزه، خرده سنگ، شن ریگ روان: در علم زمین شناسی ریگ هایی که در بیابان به سبب وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و گاه بر روی هم جمع می شود و تشکیل تل و پشته می دهد، برای مِثال در بیابان خشک و ریگ روان / تشنه را در دهآنچه دُر چه صدف (سعدی - ۱۱۵)
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
آهنگ طرب انگیز موسیقی اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، اثری که در روی چشم از انوار منعکس بوسیله اجسام احساس می شود، و بمعنی سود و بهره و رونق
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند، صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند، سفیدی و سبزی و سرخی و غیره
ماده ای که از معدن یا گیاه یا با عمل شیمیایی به صورت پودر یا مایع تهیه کنند و برای نقاشی به کار برند، صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند، سفیدی و سبزی و سرخی و غیره