جدول جو
جدول جو

معنی رسموسن - جستجوی لغت در جدول جو

رسموسن
(رَ مو سِ)
خاورشناس دانمارکی که زبان فارسی و سنسکریت را آموخت. وی درباره تصوف شعرای ایران بویژه حافظ نوشته هایی دارد. او تعدادی از نصوص هندی را به زبان دانمارکی نقل کرده است. ولادت او به سال 1853م. بوده است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسن
تصویر سوسن
(دخترانه)
گلی درشت و خوشه ای به رنگهای سفید یا کبود یا زرد و حنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
گیاهی پیازدار از خانوادۀ زنبق، با برگ های باریک و دراز و گل های زیبا و خوشبو به رنگ زرد، کبود یا سفید که در انواع مختلف وجود دارد
سوسن آزاد: در علم زیست شناسی نوعی سوسن که سفید رنگ است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
ریسمان، رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ مَ)
رمه بان. صاحب فرهنگ شعوری آرد: بمعنی چوپان است و آن مرکب است از رمه و وان یا بان، و ’ه’ در ترکیب حذف شده است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شعوری صاحب فرهنگ لسان العجم آرد: بمعنی ربون است یعنی سفتۀ ارباب حرف. و گویا همان رمون ضبط برهان قاطع است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مگس عسل را گویند. (آنندراج از فرهنگ دساتیر) (انجمن آرا). زنبور عسل را گویند و به عربی یعسوب خوانند. (برهان). نحل و زنبور عسل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام دیگر جزیره اقریطش است، و نسبت بدان رسمی است. (یادداشت مؤلف) : ولد بجزیره رسموا معروفه بکرید الجزیره الکبیره التی وسط البحرالابیض. (سلک االدرر ج 1 ص 73). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید و آنرا سوسن آزاد میگویند، ده زبان دارد و دیگری کبود و آنرا سوسن ازرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آسمانی گویند، وبیخ آنرا ایرسا خوانند و این چهار قسم هم صحرایی و بوستانی میشود. و نام درخت چلغوزه هم هست و آنرا به عربی صنوبرالکبار و ثمر آنرا که چلغوزه باشد حب الصنوبر الکبار گویند. (برهان) (آنندراج). ریحان الکافور. کافور یهودی. (ابن بیطار). قسمی از ریاحین یعنی سپرغمها است و آن بری و بستانی هر دو باشد. (از بحر الجواهر). سوسن آسمانگون. گیاهی است از تیره سوسنی ها که جزو گیاهان تک لپه ای جام و کاسۀ رنگین است. گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت برنگهای مختلف. اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست. جهت ازدیاد این گیاه معمولاً در پائیز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدامیکنند و در بهار مجدداً میکارند. پیلغوش. فیلگوش. پیلگوش. زنبق رشتی. (فرهنگ فارسی معین) :
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی.
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.
فرخی.
وآن گل سوسن مانندۀ جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.
منوچهری.
مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است
بی بها امروز لیکن بابها فردا شود.
ناصرخسرو.
هرچند که هستی ای نگار دل جوی
چون لاله همه رنگ و چو سوسن همه بوی.
عبدالواسع جبلی.
نه با یاران کمر بندم چو غنچه
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن.
خاقانی.
چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد.
خاقانی.
ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی.
نظامی.
همیشش سوسن و گل تازه بودی
ریاحین بی حد و اندازه بودی.
نظامی.
ده زبان همچو سوسنی لیکن
بر تو از رازها بوند ایمن.
کمال الدین اسماعیل.
هر دست و هر زبان که دراو نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست.
مولوی.
بس که بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یک چندی زبان در کام چون سوسن کشم.
سعدی.
- سوسن آزاد:
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن فال نال وار نویده.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 113).
برتوان چیدن ز دست سوسن آزادسیم
برتوان چیدن ز روی شنبلید زرد زر.
فرخی.
سوسن آزادو شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار.
منوچهری.
و امیر همچنان دستۀ شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد و... (تاریخ بیهقی).
در بوستان جاه تو شده بنده سوزنی
باده زبان چو سوسن آزاد مدح خوان.
سوزنی.
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.
انوری.
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد.
حافظ.
- سوسن آزاده:
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ.
- سوسن آسمانگونی. رجوع به ایرسا شود.
- سوسن ابیض، سوسن آزاد. سوسن سفید. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن احمر، گلایول. (فرهنگ فارسی معین). دلبوث است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سیف الغراب. دورحوله. سنخار. ماخاریون.
- سوسن ازرق، پیلغوش. سوسن آسمانگونی.
- سوسن اصفر، سوسن زرد. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن الوان، گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن بری، دلبوث. دور حولی. کسیفون.
- سوسن جبلی، شامل راسن و ایرسا است. (فهرست مخزن الادویه).
- سوسن چینی، گونه ای سوسن که دارای ساقه های سبز و تند و گلهای لاجوردی است. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن ختایی، سوسن چینی. سوسن خوش اندام. سوسن الوان. سوسن ده زبان.
- سوسن سفید، سوسن سپید. زنبق. (ریاض الادویه). سوسن آزاد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رازقی. (ابن بیطار) :
آن سوسن سپید بشکفته بباغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر.
منوچهری.
- سوسن سرخ، گلایول. (فرهنگ فارسی معین) :
دو لب چو نارکفیده دو برگ سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالۀ لال.
عنصری.
- سوسن فرفوری، زنبق ارغوانی. (یادداشت بخط مؤلف).
- سوسن کبود، سوسن چینی. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن کوهی، راسن:
آن قطرۀ باران ز بر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.
منوچهری.
- سوسن گل دراز، سوسن سفید.
- سوسن لاجوردی، سوسن چینی.
- سوسن نرگس اندر شیراز یک گونه اسپرغم است (که) سوسن نرگس خوانند:. برگش چون برگ سوسن است و میانه چون نرگس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش ایذۀ شهرستان اهواز. از 73 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است. جمعیت آن در حدود 12500 تن وقرای مهم آن چلویر، ده کهنه، شب کور، فالح، گچ کان، لولو و ممبین است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سمن به معنی روغن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یسترن. خاورشناس دانمارکی. او بدستیاری هیبرگ ترجمه الحجاج لاصول العلوم الریاضیه را چاپ کرد و در درس جداول فلکی با محمد بن موسی خوارزمی همکاری کرد. رسموس به سال 1847م. دیده بر جهان گشود و به سال 1921 درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نان روغنی. (از اقرب الموارد) (بحر الجواهر). نان روغنین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بیعانه. زری باشد که پیش از کار کردن به مزدور دهند. (برهان) (آنندراج). ربون. (برهان). اربون. اربان. مزد پیشکی، زری که در عوض متاعی بشرط خوش کردن داده باشند چنانکه در هندوانه و خربزه بشرط کارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
حسن رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ / سِ)
سنبوسه. دلمه. (ناظم الاطباء) ، دستمال یا شالی که بطور مثلث تاکرده بروی شانه ها افکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از دانشمندان نامی فرانسه است، وی بسال 1515 میلادی در قصبۀ کوت از خطۀ ورماندوآ در خانوادۀ تنگدستی دیده بر جهان گشود، بواسطۀ ناداری به خدمتگزاری مدرسه پرداخت وتحصیلات خود را بتدریج ادامه داد تا در سال 1543 میلادی بدنبال مطالعات عمیقی که کرده بود کتابی مخالف فلسفه ای که در آن زمان تدریس میشد نوشت و نیز مقالاتی در انتقاد شدید از مکتب فلسفی ارسطو انتشار داد، قرائت این کتاب ابتدا از طرف پارلمان ممنوع گردید و دستور جمعآوری نسخه های آن داده شد ولی دو سال بعد بحمایت یکی از طرفدارانش (لورن) این محدودیت و ممنوعیت رفع شد و او دوباره انتشار کتاب را از سر گرفت و پس از آن بسمت معلم مدرسه ’پرسله’ منصوب گشت و بتدریس منطق و ریاضی پرداخت و بعد در سال 1551 میلادی در دانشگاه فرانسه بتدریس فلسفه و فنون ادبی مأموریت یافت و دانشجویان بیشماری از نقاط مختلف در حلقۀ درس وی گرد آمدند، مدتی بعد بسبب پذیرفتن مذهب پروتستان با شکستن بتهایی که در آن دانشگاه بود بترک خاک فرانسه مجبور گشت و بکشور آلمان رانده شد وچندی در دانشگاه ’هایدلبرگ’ بتدریس فلسفه مشغول شد، سپس در سال 1571م، دوباره به فرانسه بازگشت و در سال 1572م، در حادثۀ قتل عام معروف ’سنت بارتلمی’ کشته شد، او در ریاضی و منطق و ادبیات که تدریس میکرد تألیفات گرانقدری دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
نوعی از مر و گویند گزر برّی
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
انبوهی مردمان و اجتماع آنان در یک جایی. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
خوابناک گردنده و غنونده و پینک زده شونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیدارشونده. از اضداد است. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیسان شود
لغت نامه دهخدا
گور، (منتهی الارب) (آنندراج)، قبر، گوری که با خاک یکسان شده است، (از متن اللغه)، گور و قبر، (ناظم الاطباء)، گور، ج، روامیس، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مخفف ریسمان. (آنندراج). ریس. ریسمان (در تداول مردم قزوین). مؤلف آنندراج با آوردن این بیت:
به نرمی ّ سنجاب و گرمی ّ خز
به سوزن به رسمان به مقراض و گز.
فوقی.
گوید: ’مخفی نماند که هرچند این مصراع چنین نیز موزون می شد که: بسوزن به رشته بمقراض و گز، لیکن اختیار نسخۀ مأخوذ را وجهی خواهد بود که معلوم نیست انتهی. ریسمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رسمان
تصویر رسمان
پارسی تازی گشته ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسموسا
تصویر اسموسا
یونانی مرو خوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راموس
تصویر راموس
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمون
تصویر سمون
جمع سمن، روغن ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سوسن گیاهی است از تیره سوسنیها که جزو گیاهان تک لپه یی جام و کاسه نگین است. گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت به رنگهای مختلف. اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست. جهت ازدیاد این گیاه معمولا در پاییز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدا میکنند. و در بهار مجددا میکارند پیلگوش فیلگوش پیلغوش زنبق زشتی. یا سوسن آزاد. سوسن سفید. یا سوسن آسمانگونی. سوسن چینی. یا سوسن ابیض. سوسن سفید. یا سوسن احمر. گلایول. یا سوسن اصفر. سوسن زرد. یا سوسن الوان. گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است. اصل این گونه سوسن از ژاپن است سوسن خوش اندام. یا سوسن بری. گونه ای سوسن که دارای گلهای سفید کوچک و بوی بسیار مطبوع است این گونه سوسن که دارای ساقه های سبز تند و گلهای لاجوردی است اصل این گونه سوسن از هیمالیا می باشد سوسن ختایی سوسن لاجوردی ایماروقالس سوسن کبود سوسن آسمان گونی سوسن آسمانجونی. یا سوسن ختایی. سوسن چینی. یا سوسن خوش اندام. سوسن الوان. یا سوسن ده زبان. سوسن سفید. یا سوسن زرد. یکی از گونه های سوسن که داری گلهای طلایی است اصل این سوسن از ژاپن است سوسن اصفر صاری زنبق سوسن ژاپنی، وج. یا سوسن ژاپنی. سوسن زرد. یا سوسن سرخ. گلایول. یا سوسن سفید. سوسنی که دارای گلهای سفید است این گونه را به مناسبت زیبایی خاصی که دارد بیشتر پرورش میدهند سوسن آزاد سوسن ابیض سوسن ده زبان سوسن گل دراز. توضیح وجه تسمیه ده زبان به این جهت است که کاسبرگها نیز همانند گلبرگها سفید و مشابه آنهایند و با توجه به این که تعدار هر یک 5 عدد است بدین نام موسوم شده. یا سوسن کبود. سوسن چینی. یا سوسن گل دراز. سوسن سفید. یا سوسن لاجوردی. سوسن چینی. یا سوسن و سیر. ناسازگاری عدم موافقت (مثلا بین آب و آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رموس
تصویر رموس
جمع رمس، گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
((سَ))
گلی است بابرگ های دراز و باریک و گل های خوشبو به رنگ های مختلف
فرهنگ فارسی معین
دشنام دادن و پرده دری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارگی را به هم آوردن، التیام یافتن، کلیه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسمانی که با آن شاخ گاو و گوساله را بندند، طناب
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن تیغه ی داس و تبر و ابزار دیگر بر سنگ و به منظور تیز.، ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آسمان
فرهنگ گویش مازندرانی