جدول جو
جدول جو

معنی رسداق - جستجوی لغت در جدول جو

رسداق(رُ)
روستاک. معرب روستا. معرب روستاک. (یادداشت مؤلف). دهاتی و ساکن ده. (ناظم الاطباء). بمعنی رستاق است. (از شعوری ج 2 ورق 24). فراء گفته است که الرسداق و الرستاق معرب است و نباید ’رستاق’ گفت. (از المعرب جوالیقی ص 158). و رجوع به روستا و روستاک و رستاق شود، رزداق. معرب روستاک. روستا. ده. قریه. (فرهنگ فارسی معین). روستا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناحیه ای که دارای چندین شهر خرید و فروش باشد. ج، رسادیق، خیمه گاه خانه های کوچک و جگنی و خانه های دهاتی، سردار دسته ای از مردمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رسداق
پارسی تازی گشته روستا روستا ده قریه
تصویری از رسداق
تصویر رسداق
فرهنگ لغت هوشیار
رسداق((رُ))
ده، روستا، رستاق
تصویری از رسداق
تصویر رسداق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رستاق
تصویر رستاق
روستا، ده، قریه، دیه، آبادی، دهکده، کل
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
یا سوداق. اسم شهری است از ولایت قبچاق (در جزیره کریمه). رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 21، 106، 145، 146، 228، 264 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رستاق. روستا و ده و قریه. (ناظم الاطباء). روستا. ج، رساتیق. (منتهی الارب) (آنندراج). روستا. (دهار). معرب روستاک. ده. دیه. روستا. (فرهنگ فارسی معین). روستا. سواد. رزداق. رسداق. روستاق. (یادداشت مؤلف). معرب روستای فارسی است. (از فرهنگ نظام). بر وزن و معنی رزداق. (از اقرب الموارد). الرسداق و الرستاق معرب است، و ’رستاق’ بدون الف و لام استعمال نشود. (از المعرب جوالیقی ص 158). دهی که بازار دارد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به روستا وروستاق و رزداق شود. معرب روستای فارسی است. اکنون در تبرستان رستاق را به معنی بلوک (مجموعۀ دهها) استعمال می کنند، مثل: کلارستاق و نمارستاق که هریک نام بلوکی است. (فرهنگ نظام). همدانی در کتاب بلدان ذکر رساتیق و طساسیج قم کرده است و تفسیر رستاق به حیازه کرده است یعنی دو سه ناحیت که جنب یکدیگر باشند و اسم رستاق بر مجموع آن جاری گردانند و گویند: فلان رستاق... و حمزه در کتاب اصفهان یاد کرده است: قم بر چهار رستاق است از جمله رساتیق اصفهان چند دیه دیگر ازدیگر رستاقهای اصفهان و بیشتر این دیه ها از رستاق قاسان و غیره اند و رستاقهای دیگر از همدان و نهاوند... (ترجمه تاریخ قم ص 57) : و از پس آن شارستانها کوهها بود و بدان کوهها اندر رستاقها بود و مرآن رستاقها را حفون خوانند. (ترجمه طبری بلعمی).
ز یزدان تا جهان باشد مر او را ملکتی بینی
که ملکتهای گیتی را بود نسبت به رستاقش.
منوچهری.
ابونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت و به رستاق استو بهم رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی ص 189).
رستاق در نامهای امکنۀ ذیل بصورت مزیدمؤخر امکنه آمده است: اچ رستاق. ادرستاق. اسپیدرستاق. استرآبادرستاق. اشتادرستاق. انزان رستاق. اهلم رستاق. بالارستاق. بهرستاق. پرستاق. پنج رستاق. پنجک رستاق. تته رستاق. چوله رستاق. دیلارستاق (دیله رستاق). رانوس رستاق. زندرستاق. سدن رستاق. سیاه رستاق. کچه رستاق. مادورستاق. مورستاق. ناتل رستاق. نمارستاق. (یادداشت مؤلف) ، روستایی و دهاتی، شهری که در آن خرید و فروش بسیار شود. (ناظم الاطباء) ، بازار که در برخی جاها واقع شود و باشدکه هفته ای یک روز یا ماهی یک روز یا سالی یک روز آنجا مرکز خرید و فروش عمومی می شود. (از شعوری ج 2 ص 24) ، دسته ای از خیمه ها و خانه های نیین، سردار دسته ای از مردمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش داراب شهرستان فسا. حدود و مشخصات: از خاور به شمال و شمال خاوری دهستان کوهستان، از جنوب به دهستان حاجی آباد و شهرستان سیرجان، از باختر به دهستان هشیوار و خسویه. رستاق در شمال خاوری بخش واقع است و راه فرعی داراب به سیرجان و بندر عباس از آن میگذرد و هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی از چشمه است. محصولات عمده: غلات و پنبه و توتون. صنایع دستی زنان قالی و گلیم بافی. دارای 5 آبادی و جمعیت در حدود 600 تن. دیه های مهم آن: رستاق و کهتکان و همت و چهارده. مرکز دهستان رستاق بخش داراب شهرستان فسا نیز بهمین نام است. دارای 386 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصولات عمده آنجا غلات و پنبه و میوه. صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رستاق. روستا و... (ناظم الاطباء). رجوع به همه معانی رستاق شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
معرب روستای فارسی و به معنی روستا. سواد شهر. ج، رذداقات. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رزداق و رستاق و روستا شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
معرب روستا. (ازمنتهی الارب). روستا. رستاق. ج، رزادیق. رستاق. رزتاق. معرب روستا. (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 375) (دهار). روستاق. و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
با حذف الف به معنی اول ’رسداق’ استعمال شده است. (از شعوری ج 2 ورق 24). رجوع به رسداق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستاق
تصویر رستاق
پارسی تازی گشته روستا ده دیه روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزداق
تصویر رزداق
روستا، قریه، ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسدق
تصویر رسدق
پارسی تازی گشته روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستاق
تصویر رستاق
((رُ))
ده، روستا، رسداق
فرهنگ فارسی معین