مؤنث ارسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، زن زشت. ج، رسح. حدیث: لاتسترضعوااولادکم الرسح و لا العمش فان اللبن یورثهما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن لاغرسرین و زشت، یا عام است. ج، رسح. (آنندراج). زن لاغرسرین. (مهذب الاسماء)
مؤنث ارسح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، زن زشت. ج، رُسُح. حدیث: لاتسترضعوااولادکم الرسح و لا العمش فان اللبن یورثهما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن لاغرسرین و زشت، یا عام است. ج، رُسُح. (آنندراج). زن لاغرسرین. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رسول شود، جمع واژۀ رسیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود
جَمعِ واژۀ رَسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رسول شود، جَمعِ واژۀ رَسیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود
مؤنث ارسع. زن دردمند نیام چشم. (ناظم الاطباء) ، عین رسعاء، چشمی که نیامش برچفسیده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رسع. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسع شود
مؤنث ارسع. زن دردمند نیام چشم. (ناظم الاطباء) ، عین رسعاء، چشمی که نیامش برچفسیده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رُسْع. (ناظم الاطباء). و رجوع به رسع شود
مؤنث أمسح. (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود، زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساح و مساحی. (اقرب الموارد) ، زمین سرخ. (از اقرب الموارد) ، زن لاغر سرین خردپستان. (منتهی الارب). رسحاء. (اقرب الموارد). و رجوع به رسحاء شود، زن یک چشمه. (منتهی الارب). عوراء. (اقرب الموارد) ، زن برابر و هموار پای. (منتهی الارب) ، زن بسیار سیرکننده در سیاحت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار دروغگوی. (منتهی الارب). کذابه. (اقرب الموارد) ، زن که ران او بهم ساید. (منتهی الارب)
مؤنث أمسح. (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود، زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مِساح و مَساحی. (اقرب الموارد) ، زمین سرخ. (از اقرب الموارد) ، زن لاغر سرین خردپستان. (منتهی الارب). رسحاء. (اقرب الموارد). و رجوع به رسحاء شود، زن یک چشمه. (منتهی الارب). عوراء. (اقرب الموارد) ، زن برابر و هموار پای. (منتهی الارب) ، زن بسیار سیرکننده در سیاحت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار دروغگوی. (منتهی الارب). کذابه. (اقرب الموارد) ، زن که ران او بهم ساید. (منتهی الارب)
از س ح ح، ریزان، و منه یمین اﷲ سحاء، ای دائمه الصب بالمطا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از س ح ی) آنکه خاک و گل را از زمین رندد، باغبان که از بیل خیابان و غیره را آرایش دهد. (منتهی الارب)
از س ح ح، ریزان، و منه یمین اﷲ سحاء، ای دائمه الصب بالمطا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از س ح ی) آنکه خاک و گل را از زمین رندد، باغبان که از بیل خیابان و غیره را آرایش دهد. (منتهی الارب)
لغتی است در رحی ̍. ج، ارحیه. (منتهی الارب). مهتر. رحاءالقوم، مهتر ایشان. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین گرد، گلۀ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخۀ خطی موجود در کتاب خانه لغت نامه، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد
لغتی است در رَحی ̍. ج، ارحیه. (منتهی الارب). مهتر. رحاءالقوم، مهتر ایشان. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین گرد، گلۀ اشتر. (مهذب الاسماء). چنین است در سه نسخۀ خطی موجود در کتاب خانه لغت نامه، ولی بمعانی اخیر در جای دیگر دیده نشد