جدول جو
جدول جو

معنی رستغفر - جستجوی لغت در جدول جو

رستغفر
(رَ تَ فَ)
نام دیهی است از دیه های اشتیخن از سغد سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استغفار
تصویر استغفار
طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
کسی که استغفار می کند، آمرزش خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
نجات یافته، آزاد، رها، آسوده، رستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار، طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن، «استغفراللّه» گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ فَ)
منسوب است به رستغفر که دیهی است از دیه های اشتیخن از سغد سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
طلب مغفرت. آمرزش خواهی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
تمام گیرندۀ حق خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کامل کننده کاری را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تُ فَ)
منسوب است به رستغفن که دیهی است از دیه های سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ)
فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) :
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار.
فردوسی.
چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
آورده برات رستگاران
از بهر چو ما گناهکاران.
نظامی.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار.
نظامی.
خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد
که بستگان کمند تو رستگارانند.
حافظ.
، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ تِ)
مخفف استغفار:
امید چنانست به ایزد که ببخشد
ایزد بستغفار گناهان گنهکار.
فرخی.
از بوس و کنار تو اگرزشتی آید
هم پیش تو نیکو کنم او را بستغفار.
فرخی.
ابر درمش خواندم و این لفظ خطا بود
محتاج شد این لفظ که گفتم به ستغفار.
فرخی.
آن سید سادات زمانه که نخواهد
شاعر بمدیحش ز خداوند ستغفار.
منوچهری.
کنون زآنچه کردی و خوردی بتوبه
همی کن ستغفار و میخور پشیمان.
ناصرخسرو.
گفت گنهکار تو هم چون ز تست
بیست کنون خود بستغفار خویش.
ناصرخسرو.
فعل تو چنانست که دیگر زمعاصی
واجب نشود بر تو یکی روز ستغفار.
سنایی.
رجوع به استغفار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
آمرزش خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غفران طلبیدن. مغفرت طلبیدن. طلب مغفرت. (غیاث). توبه کردن: استغفر من ذنبه و استغفره ایاه و استغفر اﷲ لذنبه. (منتهی الارب) : استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مره فلن یغفر اﷲ لهم. (قرآن 80/9).
بخطائی که بگذرد در وهم
عاقلان را سزاست استغفار.
خاقانی.
با من سرگشته استنفار کن
پس ز استغفار استغفار کن.
عطار.
دلم سیاه شد از شعر مدح بیهوده
همین ز هرچه نه مدح است یارب استغفار.
عطار.
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
جای آبگیرناک. (منتهی الارب). جایی که در آن غدیرها باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استغدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استحفار. جوی سزاوار کندن. (ناظم الاطباء). جویی که وقت حفر آن فرارسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استحفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استغزار. آنکه چیزی را میدهد تا افزون بر آن واپس گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مغازر. رجوع به استغزار و مغازر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استجفار. بره که بزرگ شده باشد یا به چهارماهگی رسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استجفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استغفار. آمرزش خواهنده. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استغفار شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تُ فَ)
نام دیهی است از دیه های سمرقند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استثفار. رجوع به استثفار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ فَ)
داود بن عمرو رستغفری اشتیخنی. او از احمد بن هشام اشتیخنی روایت کرد و محمد بن ابراهیم بن حمدویه از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
جعفر بن ابی علی محمد نسفی سمرقندی مکنی به ابوالعباس، محدث و فقیه قرن پنجم هجری قمری رجوع به ابوالعباس مستغفری در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 5 ص 303 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغدر
تصویر مستغدر
آبخیز: زمین آبگیرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستغفار
تصویر ستغفار
استغفار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
آزادی و رهائی و خلاص و نجات یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
توبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
آمرزش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
((اِ تِ))
بخشش و آمرزش خواستن، توبه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
((رَ))
رها شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغفر
تصویر مستغفر
((مُ تَ فِ))
آمرزش خواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استغفار
تصویر استغفار
آمرزش خواهی، آمرزش
فرهنگ واژه فارسی سره
آمرزش خواهی، انفعال، پوزش، توبه، مغفرت جویی، مغفرت طلبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد