نام یکی از دهستان های هفتگانه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: ازشمال به دهستان اربعۀ پائین (سفلی) از خاور به ارتفاعات جنوبی اربعه و دارالمیزان از جنوب دهستان های جم و زیر از باختر به ارتفاعات و دهستان شنبه. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و زمین آن جلگه ولی اطراف آن را ارتفاعات متعدد فراگرفته است و رود خانه فیروزآباد و رود خانه قره آغاج در شمال باختری آن با هم یکی شده و بنام رودمنه وارد شهرستان بوشهر میگردد. آب مشروب آن از چاه و آب زراعت از رودخانه میباشد. این دهستان از چهارآبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 850 تن است و قرای مهم آن دولت آباد و دزگاه که مرکز دهستان است میباشد. طایفۀ جعفربیگلو از ایل قشقائی در این دهستان قشلاق میکنند و راه ارتباطی آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستان های هفتگانه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: ازشمال به دهستان اربعۀ پائین (سفلی) از خاور به ارتفاعات جنوبی اربعه و دارالمیزان از جنوب دهستان های جم و زیر از باختر به ارتفاعات و دهستان شنبه. این دهستان در جنوب باختری بخش واقع و زمین آن جلگه ولی اطراف آن را ارتفاعات متعدد فراگرفته است و رود خانه فیروزآباد و رود خانه قره آغاج در شمال باختری آن با هم یکی شده و بنام رودمنه وارد شهرستان بوشهر میگردد. آب مشروب آن از چاه و آب زراعت از رودخانه میباشد. این دهستان از چهارآبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 850 تن است و قرای مهم آن دولت آباد و دزگاه که مرکز دهستان است میباشد. طایفۀ جعفربیگلو از ایل قشقائی در این دهستان قشلاق میکنند و راه ارتباطی آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
رزمگه. محل جنگ. (فرهنگ فارسی معین). میدان جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مکان جنگ کردن و جنگ گاه باشد. (برهان). مصاف و معرکه. (آنندراج). رزمگه. عرصۀ کارزار. عرصۀ پیکار. عرصه. نبردگاه. میدان. آوردگاه. ناوردگاه. میدان جنگ. میدان قتال. معرکه. دشت نبرد. دشت کین. مکان جنگ کردن. میدان جدال. جنگ جای. (یادداشت مؤلف). میدان جنگ که به عربی معرکه گویند. (از شعوری ج 2 ص 15) : از آن سو خرامید تا رزمگاه سوی باب کشته همی جست راه. دقیقی. سر بخت گردان افراسیاب در این رزمگاه اندرآمد به خواب. فردوسی. از ایران فراوان سپاه آمده ست بیاری بر این رزمگاه آمده ست. فردوسی. ز بیرون بر این رزمگاه آمدند خرامان بنزدیک شاه آمدند. فردوسی. بر گرد رزمگاه تو گر باد بگذرد ناخسته گشته نگذرد از رزمگاه تو. فرخی. رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد پلنگ زآنکه باغی پرگل و پرلاله و پریاسمین. فرخی. سخن چند راندند از آن رزمگاه وز آنجا به جندان گرفتند راه. اسدی. نظاره همی کرد بر رزمگاه که چون جنگ را ساز دارند راه. اسدی. بسازند تا گردران رزمگاه شکسته شود شهر گیرد پناه. اسدی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب. مسعودسعد. در آن معرکه عارض رزمگاه برآراست لشکر به فرمان شاه. نظامی. کجا او به تنها زدی بر سپاه گریز اوفتادی در آن رزمگاه. نظامی. گرد از دل رمیده تا کی به خون بشوییم نی چشم عاشقانیم نی خاک رزمگاهیم. کلیم کاشی (از آنندراج). و رجوع به رزمگه و ناوردگه و مترادفات دیگر کلمه شود، اردو. (لغات ولف) : چو بگزارد پیغام سالار شاه بگفت آنچه دید اندر آن رزمگاه. فردوسی. و رجوع به رزمگه شود. ، جنگ و زد وخورد. (لغات ولف) : کسی کو شود کشته زین رزمگاه بهشتی شود شسته پاک از گناه. فردوسی. اگر سر بپیچی ز فرمان شاه مرا با تو کین خیزد و رزمگاه. فردوسی. شما را به آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی
رزمگه. محل جنگ. (فرهنگ فارسی معین). میدان جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مکان جنگ کردن و جنگ گاه باشد. (برهان). مصاف و معرکه. (آنندراج). رزمگه. عرصۀ کارزار. عرصۀ پیکار. عرصه. نبردگاه. میدان. آوردگاه. ناوردگاه. میدان جنگ. میدان قتال. معرکه. دشت نبرد. دشت کین. مکان جنگ کردن. میدان جدال. جنگ جای. (یادداشت مؤلف). میدان جنگ که به عربی معرکه گویند. (از شعوری ج 2 ص 15) : از آن سو خرامید تا رزمگاه سوی باب کشته همی جست راه. دقیقی. سر بخت گردان افراسیاب در این رزمگاه اندرآمد به خواب. فردوسی. از ایران فراوان سپاه آمده ست بیاری بر این رزمگاه آمده ست. فردوسی. ز بیرون بر این رزمگاه آمدند خرامان بنزدیک شاه آمدند. فردوسی. بر گرد رزمگاه تو گر باد بگذرد ناخسته گشته نگذرد از رزمگاه تو. فرخی. رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد پلنگ زآنکه باغی پرگل و پرلاله و پریاسمین. فرخی. سخن چند راندند از آن رزمگاه وز آنجا به جندان گرفتند راه. اسدی. نظاره همی کرد بر رزمگاه که چون جنگ را ساز دارند راه. اسدی. بسازند تا گردران رزمگاه شکسته شود شهر گیرد پناه. اسدی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خُدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب. مسعودسعد. در آن معرکه عارض رزمگاه برآراست لشکر به فرمان شاه. نظامی. کجا او به تنها زدی بر سپاه گریز اوفتادی در آن رزمگاه. نظامی. گرد از دل رمیده تا کی به خون بشوییم نی چشم عاشقانیم نی خاک رزمگاهیم. کلیم کاشی (از آنندراج). و رجوع به رزمگه و ناوردگه و مترادفات دیگر کلمه شود، اردو. (لغات ولف) : چو بگزارد پیغام سالار شاه بگفت آنچه دید اندر آن رزمگاه. فردوسی. و رجوع به رزمگه شود. ، جنگ و زد وخورد. (لغات ولف) : کسی کو شود کشته زین رزمگاه بهشتی شود شسته پاک از گناه. فردوسی. اگر سر بپیچی ز فرمان شاه مرا با تو کین خیزد و رزمگاه. فردوسی. شما را به آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی