جدول جو
جدول جو

معنی رزوف - جستجوی لغت در جدول جو

رزوف
(رَ)
ناقه رزوف، ماده شتر درازپا و گشاده گام و سریع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناقه ای که دارای دوپای دراز و گامهای واسع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رزوف
تندرو، گشاده گام
تصویری از رزوف
تصویر رزوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رئوف
تصویر رئوف
مهربان، مشفق، بسیار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یُ)
رزام. مصدر به معنی رزام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زمین ماندن شتر از لاغری: رزم البعیر رزوماً و رزاماً، بر زمین ماند شتر از لاغری. (آنندراج) (منتهی الارب). برنخاستن شتر از لاغری. (از اقرب الموارد). بناجنبیدن شتر از نزاری. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 254) ، گرد آوردن چیزی را در جامه. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به رزام شود
لغت نامه دهخدا
(رُزْ وَ)
دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. سکنۀ آن 2799 تن. آب آنجا از قنات و چشمه. محصول عمده آن غلات و حبوب و سیب زمینی. صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَبْ بُ)
بانگ کردن شتر، شتاب کردن از بیم، شتاب و پویه دویدن ماده شتر: رزفت الناقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). بشتاب دویدن و گویند: اسرع من فزع. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن کار: رزف الامر، پیش درآمدن کسی را: رزف الیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن خردشرم و یا تنگ شرم. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازآنندراج). زن تنگ اندام. ج، رصف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دلتنگ و برتافته روی از چیزی. (منتهی الارب) : رجل عزوف، شخصی که بر خوی دوست خود پایداری نتواند. ج، عزاف. (از اقرب الموارد). و رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ناقۀشتاب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر شتاب رو. یقال: ناقه زروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رؤوف. رجوع به رؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ زَ)
نزدیک رسیدن وقت کاری. ازف. نزدیک آمدن. (زوزنی). نزدیکی
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
ناخواهانی نمودن و ملول شدن نفس از کسی. (از منتهی الارب) : عزفت النفس عن الشی ٔ، دل از آن چیز پرهیز کرد و از آن دور شد و یا از آن اکراه داشت، و آن را ’عزوف عنه’ گویند. (از اقرب الموارد). عزف. و رجوع به عزف شود، بازداشتن نفس از دنیا. (از منتهی الارب). بازداشتن تن خویش را از کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَزْ زو)
به معنی بزرگ و امیر، رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت. وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مصدر به معنی رزاح و رزاح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مصادر مزبور شود. افتادن از ماندگی و لاغری و لاغر گردیدن ناقه. (منتهی الارب). مانده شدن شتر از نزاری. (تاج المصادر بیهقی). سخت لاغر شدن ستور و بماندن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 223)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
مصیبت و زیان رسانیدن. (مصادر اللغۀ زوزنی چ بینش ص 274). رجوع به رزء و رزیئه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن پاک دهن خشک فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زن خوش مزه دهن خوش فرج. (آنندراج). زن پاک دهن. (از اقرب الموارد) ، شتر ماده که علف را به لب گیرد وبخورد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ریق رشوف، آب دهان پاکیزه، ظلم رشوف، ای طیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رف، به معنی طاقها. طاقچه ها. طبقه ها. (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ رف ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رفوف. (از اقرب الموارد). بر وزن و معنی رفوف است. (منتهی الارب). رجوع به رفوف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لرزیدن و جنبیدن: رأیته یرقف من البرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَنْ نُءْ)
مصدر به معنی رجف. (ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جنبیدن و حرکت کردن، جنبیدن و لرزیدن زمین. (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود، آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد) ، پیچیدن صدای تندر در ابر، آرام نگرفتن شخص به سبب ترسی که بدو دست داده. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رجف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چاه که آب آن به دست کشیده می شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چاهی که آب آن با دست کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزن، به معنی جای بلند هموار که آب ایستد بر وی. (آنندراج). رجوع به رزن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رووف
تصویر رووف
مهربان و سخت بسیار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
بسیار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزون
تصویر رزون
جمع رزن، پشته های آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزیف
تصویر رزیف
شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوف
تصویر رقوف
لرزنده از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوف
تصویر رشوف
خوشدهان: زن، خوش چوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوف
تصویر ازوف
نزدیک رسیدن و بشتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزف
تصویر رزف
بانگیدن بانگ کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
((رَ))
روؤف، مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
بامحبت، بامهر، دلسوز، رحیم، مشفق، مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد