جدول جو
جدول جو

معنی رزدان - جستجوی لغت در جدول جو

رزدان
(رَ)
دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 504 تن. آب آنجا از رود خانه چاف رود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
یا روذان. نام محلی بوده در سیستان. و بنابه نوشتۀ اصطخری (صص 238- 248) و شرح شادروان بهار در حاشیۀ ص 30 تاریخ سیستان باید روذان باشد. رجوع به دو مأخذ بالا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
(پسرانه)
خداوند، آفریدگار هستی، خداوند، ایزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
ایزد، خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
نگهبان رز، پرورش دهندۀ درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرزدان
تصویر حرزدان
کیسۀ توشه،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ زَ)
دهی است از دهستان ارد بخش مرکزی شهرستان لار. جلگه و گرمسیر است و 109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تِ وَ)
برجستن بره و بزغاله از شادمانی و نشاط. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 65هزارگزی جنوب ساردوئیه و22هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام محلی در کنار راه قزوین و همدان در 329هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف)
شهرکی است (از حدود خراسان بانعمت، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم)
دیهی است از دیه های خوارزم، (از معجم البلدان)
شهری است در نزدیکی بست، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
طواف کردن همسایگان، رادت المراءه روداناً. (منتهی الارب). رادت المراءه روداً و روداناً، بسیار رفت وآمد کرد آن زن به خانه های همسایگان. (از اقرب الموارد) ، آرام نگرفتن: راد وساده، لم یستقر. (منتهی الارب). استقرار نیافتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف بمنظور فرودآمدن در آن، جنبش خفیف باد. (از اقرب الموارد). رجوع به رود شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان احمدی است که در بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قلعه ای است به قنسرین، اطمی است به مدینه مر آل حارث بن سهل را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ)
راهدان. داننده و بلد راه. (یادداشت مؤلف). رجوع به راهدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دی دَ / دِ)
دانندۀ راز، آگاه بر سخن پوشیده، محرم راز، (آنندراج) :
شاه جوان را چو تویی رازدان
رخ بگشا چون دل شاه جهان،
نظامی،
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان،
مولوی،
، واقف بر اسرار و مطلع به رموزات، (ناظم الاطباء)، آگاه بر اسرار خلقت و رموز جهان:
خدای رازدان کس را ز مخلوق
نکرده ست آگه از راز مستّر،
ناصرخسرو،
ای قدیم رازدان ذوالمنن
در ره تو عاجزیم و ممتحن،
مولوی،
- رازدان اسرار ناشنیده، کنایه از پیغمبر اسلام است صلی اﷲ علیه و آله، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان که در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 3 هزارگزی راه جدید اصفهان به یزد واقع است، جلگه است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 233 تن میباشد، آب آن از قنات و رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن ماشین روست، مناره ای از بناهای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام دهی به بوانات فارس، ابن البلخی گوید: مورد و رادان دو دیه است بنزدیک بوّان و هوای آن سردسیر است و بدین دیه مورد بسیار باشد، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 129)، و نیز رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 124 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است در شش فرسخی سمرقند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یکی از اکابر مجوس است و اهل او را زردانیه گویند و اعتقاد آنان آن است که یزدان اشخاص بسیار از روحانیات احداث نموده است و اهرمن از فکر او بهم رسید و زردان، نه هزار و نهصد و نود و نه سال ایستاده عبادت کرد. (برهان) (آنندراج). یکی از علماو اکابر مجوس. (ناظم الاطباء). رجوع به زروان شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
کس. فرج. بدان جهت که فرومی برد نره را یا از جهت تنگی خود خبه می کند او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِءْ)
جمع واژۀ رئد. همزادان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به رئد شود، شاخه های نرم و نازک. (از متن اللغه). رجوع به رئد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای از قرای صغد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محمد بن یعقوب. غلام ابوجعفرسپهسالار نصر بن احمد سامانی. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 489 و تاریخ سیستان ص 313، 314، 326 شود
لغت نامه دهخدا
نام دریاچه ای است که در اوستا ضمن اشارت به جنگ گشتاسب با دو تن از دشمنان او ذکر آن رفته و از اشارت اوستا برمی آید که این دریاچه مقدس بوده و ظاهراً دعا در برابر آن مستجاب می شده است، زیرا گشتاسب برای پیروزی خود در برابر آن دعا خوانده است. (از مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 356)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
نام مبارزی بود تورانی. (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود
نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
نامی از نامهای خداوند تبارک و تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزداق
تصویر رزداق
روستا، قریه، ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزدان
تصویر یزدان
((یَ))
خدا، خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
((رَ))
محافظ باغ انگور، باغبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزدار
تصویر رزدار
آلدر گیلانی
فرهنگ واژه فارسی سره