جدول جو
جدول جو

معنی رزحی - جستجوی لغت در جدول جو

رزحی(رَ حا)
ابل رزاحی ̍ و رزحی ̍ و رزّح، شتران لاغر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ)
لاغر. گویند: بعیر رزیح و ناقه رزیح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ حا)
جمع واژۀ رازح. گویند: ابل رزاحی، شتران لاغر. (از ناظم الاطباء). شتران لاغر. (منتهی الارب) (آنندراج). شتران لاغر و افتاده. (از اقرب الموارد). و رجوع به رازح شود
لغت نامه دهخدا
بادی و منسوب به باد، (ناظم الاطباء)، بادی: فتق ریحی، (یادداشت مؤلف)، نفاخ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به نفاخ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عبدالله بن محمد بن سنان بن سعد سعدی روحی بصری. قضاء دینور داشت و متهم به وضع حدیث بود. سبب شهرت او به روحی، این است که وی روایت بسیاری از روح بن قاسم نقل میکرد. از معلی بن اسد و ابی الولید طیالسی روایت کرد، و محمد بن محمد سلیمان یاغندی و ابوعبدالله محاملی و دیگران ازاو روایت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1)
محمد بن ابی السرورمکنی به ابوعبدالله. وی از اهل فقه و فرائض و قراآت بود. از ابوالربیع اندلسی و ابن ابی داود مصری و دیگران حدیث شنید. سلفی گوید: زادگاه پدرش روحه که جزء اسکندریه است میباشد. (از معجم البلدان ذیل روحه)
لغت نامه دهخدا
علی بن عبداﷲ بن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن، معاصر المستعصم (640 ه، ق،) بود، او راست: بلغه الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء، (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 301)
مولوی احمد، شاعر نیمۀ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هجری قمری)، رجوع به فرهنگ سخنوران شود
شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هجری قمری وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
شاعر عثمانی در قرن دهم هجری قمری وی پسر شیخ الاسلام علی چلبی بود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شاعر صاحب دیوان. نام او گرگین بیگ پسر سیاوش سلطان است. شرح حال وی در تذکرۀ نصرآبادی (ج 2 ص 43) آمده است. نسخۀ دیوان وی در بنگاله بدست می آید. (از الذریعه ج 9 بخش 2). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جنگجو. جنگاور. حربی. (فرهنگ فارسی معین). جنگی. منسوب به رزم. اهل رزم. (یادداشت مؤلف). رزمجو:
چنگ است پای بسته سرافکنده خشک تن
چون رزمیی که گوشت ز احشا برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُ حی ی)
تره فروش دهات. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کاسور و آن بقال قری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روحی
تصویر روحی
منسوب به روح وابسته به روح: حالات روحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
جنگجوی جنگاور حربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردحی
تصویر ردحی
سبزی فروش در روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمی
تصویر رزمی
((رَ))
جنگجوی، نام عمومی نوعی ورزش شامل، کاراته، تکواندو، کونک فو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روحی
تصویر روحی
روحيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روحی
تصویر روحی
Ghostly, Sprite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantomatique, esprit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روحی
تصویر روحی
upiorny, duch
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روحی
تصویر روحی
ভূতুড়ে , আত্মা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روحی
تصویر روحی
призрачный , дух
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روحی
تصویر روحی
gespenstisch, Geist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روحی
تصویر روحی
привидний , дух
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روحی
تصویر روحی
بھوتیا , روحانی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روحی
تصویر روحی
ya pepo, roho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روحی
تصویر روحی
ผี , วิญญาณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
鬼怪的 , 精灵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روحی
تصویر روحی
hayaletli, ruh
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روحی
تصویر روحی
유령 같은 , 정령
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روحی
تصویر روحی
幽霊の , 精霊の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روحی
تصویر روحی
רפאים , רוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روحی
تصویر روحی
भूतिया , आत्मा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
spookachtig, geest
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantasmal, espíritu
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روحی
تصویر روحی
spettrale, spirito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantasmagórico, espírito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روحی
تصویر روحی
hantu, roh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی