جدول جو
جدول جو

معنی رذم - جستجوی لغت در جدول جو

رذم
(رَ ذَ)
متفرق و پریشان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب) : رأیت رذماً من الناس، ای جماعهً متفرقه. (از اقرب الموارد) ، کهنه و ردی.
- امثال:
صار بعد الخز فی رذم، یعنی پس از آنکه لباس خز و دیبا میپوشید در لباس کهنه و بلایه داخل گردیده. درباره کسی گویند که بعد از فراخ عیش در تنگ زیست دچار گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
، جمع واژۀ رذوم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رذوم، به معنی کاسۀ پر که آب و مانند آن از سرش بیرون آید. (آنندراج). رجوع به رذوم و رذم شود
لغت نامه دهخدا
رذم
(رَ)
روان از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، مرد ناکس. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دیگ پر که از سرش بریزاند. (آنندراج) ، شاخ انگور نشاندنی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رذم
(تَ ذُ)
رذمان. سرشار گردیدن چیزی. (ناظم الاطباء). جاری گردیدن چیزی در حالی که سرشار است. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن بینی کسی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) ، دفع کردن ماده شتر شیرخوار خود را: رذمت الناقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رذم
(تَ دُ)
بیرون شدن آب از سر کاسه: رذمت القصعه رذماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیرون شدن آب از سر دیگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رذم
(رُ ذُ)
رذم. جمع واژۀ رذوم. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رذوم و رذم شود
لغت نامه دهخدا
رذم
روان، ناکس، لبریز دیگ، مفروانی مف آب بینی پریشانی پراکندگی، جمع رذوم، روان گشته ها، لبریزها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ مَ)
قدر رذمه، دیگ پر که از سرش بریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ستبر شیر دفزک، مهربانی، دوستی، نرمی، لاشخوار کرکس از پرندگان بازی با کودک، نرماندن نرم گردانیدن، آسان کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
کراهت داشتن چیزی را، به خاک آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنم
تصویر رنم
آواز، سرایش (تک ندارد) زنان نیک سرای زنان سرود خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکم
تصویر رکم
ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقم
تصویر رقم
خط، نوشته، عدد، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذل
تصویر رذل
خسیس، حقیر، رذیل
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رمه، ریسمان پوسیده، جمع رمه، استخوان های پوسیده، چوبخوارک ها، مورچه های پردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رژم
تصویر رژم
رزم و جنگ و نبرد و پیکار و حرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
سنگسار کردن، دشنام دادن، نفرین کردن، از نزد خود راندن، سخن گفتن از روی خیال و گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذوم
تصویر رذوم
روان، لبریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذی
تصویر رذی
بیمارگران سخت بیمار، سست
فرهنگ لغت هوشیار
اثر، علامت، نشان، روش، آئین، عادت، طریق، دستور، وضع، قواعد، مقررات کشیدن شکل یا خطی بر روی کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضم
تصویر رضم
شیاراندن شیار کردن، بر هم نهادن، سنگ چنی، بر زمین زدن
فرهنگ لغت هوشیار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتم
تصویر رتم
کوبیدن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام
تصویر رام
نرم، آرام، فرمانبردار، خوگرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذم
تصویر بذم
دور اندیشی، ستبری، چستی، فربهی، بردباری، توان، نیک اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم
تصویر رزم
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم
تصویر رسم
آیین، هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره