جدول جو
جدول جو

معنی رذاذ - جستجوی لغت در جدول جو

رذاذ
(رَ)
باران نرم و ریزه و باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوستۀ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). باران بزرگ قطره. ج، رذد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف. متنبی گفته است: ’مطر المنایا وابلاً و رذاذا’. (از اقرب الموارد) ، مال اندک، و از آن است: ’فلما ثقل حاذی و نفد رذاذی’، ای کثرت عیالی و فرغ مالی القلیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رذاذ
(تَ تُ)
رذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رذاذ در معنی اسمی و رذّ شود
لغت نامه دهخدا
رذاذ
باران ریز گرده باران
تصویری از رذاذ
تصویر رذاذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رذال
تصویر رذال
رذیل ها، ناکس ها، فرومایگان، پست ها، نابکارها، جمع واژۀ رذیل
فرهنگ فارسی عمید
از نامهایی که هندیان در تعبیر از صورت ارض بکار میبرند، (تحقیق ماللهند ص 114)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رذی ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رذی ّ، بیمار گران از بیماری. (آنندراج). رجوع به رذی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب خواندن مکتوب را. (آنندراج) (منتهی الارب). شتاب خواندن قرآن را، نقل کردن حدیث را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْ ذا)
نیک برنده. (منتهی الارب) : سیف هذاذ، شمشیر نیک برنده. (ناظم الاطباء) ، جمل هذاذ، شتر نر پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لذاذه. خوشمزه یافتن چیزی را، مزه یافتن: لذّ هو، مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب) ، خوش خوردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لذیذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُذْ ذا)
جمع واژۀ شاذ. (اقرب الموارد). اندک و کم عدد از مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : از هر جانبی سواد مردان و شذاذ امرا که مختفی بودند. (جهانگشای جوینی). چون به اصفهان رسید شذاذ لشکر و پراکندگان امراء برو جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و از جوانب شذاذ افراد و افراد اجناد روی به سلطان دادند. (جهانگشای جوینی) ، مردم اجنبی که از آن قبیله نباشند. (منتهی الارب). مردم که در میان قومی باشند و از آنها نباشند. (از اقرب الموارد). مردم که خانه اوشان در آن قبیله نبود. (منتهی الارب). مردم که در کوی و خانه شان نباشند. (از اقرب الموارد).
- شذاذ الاّفاق، غریبان. (از اقرب الموارد).
- شذاذ ناس، کسانی که میان قومی ساکن باشند و از آن قوم نباشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ناکس و فرومایه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رذیل. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، بلایه از هر چیزی. ج، ارذله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه بهتر وجیّد آنرا گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه جیّد و نیک آن برگزیده شود. رذاله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رذاله شود، جمع واژۀ رذل و آن جمع شاذّ است. (از ذیل اقرب الموارد) (از متن اللغه). جمع واژۀ رذل. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رُذْ ذا)
جمع واژۀ رذل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رذیل. (ناظم الاطباء) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
مصدر به معنی رذم. (ناظم الاطباء). روان گردیدن بینی کسی. (منتهی الارب). و رجوع به رذم شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نهال خرمابن آمادۀغرس. (ناظم الاطباء). شاخ انگور نشاندنی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مصاحب رذل و ناکس. (ناظم الاطباء). مرد ناکس. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آوند پر و سرشار. (ناظم الاطباء) ، پول ناسره. (از متن اللغه) ، روان از هر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام دیهی در نسا، و آنرا ریان نیز گویند. (یادداشت مؤلف). قریه ای است در نواحی نسا. (از معجم البلدان). دهی است به نیشابور. (منتهی الارب). رجوع به ریان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قذّ جج اقذّ. (منتهی الارب). تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ربذه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ ربذه. (اقرب الموارد). رجوع به زبده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدحال شدن. بذاذه. بذذ. بذوذه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام مادر اردشیر است. (یادداشت بخط مؤلف).
- پل خرذاذ، پلی است در سمرقند منسوب بمادر اردشیر و آن یکی از عجایب دنیاست، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ / کِ)
باران رذاذ (نرم و ریزه) باریدن. (منتهی الأرب). باران نرم ریزه باریدن. باران نرم اندک باریدن. باران ضعیف باریدن. اندک باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باران رذاذ رسیدن بزمین. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از فذاذ
تصویر فذاذ
پراکندگان یگان یگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
ریزه پاش ریزه خرده پاش پاره و ریزه از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذال
تصویر رذال
ناکس پست فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباذ
تصویر رباذ
جمع ربذه، پارچه های دشتانی پلیدی ها زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذاذ
تصویر جذاذ
((جُ))
ریز، خرده پاش
فرهنگ فارسی معین