جدول جو
جدول جو

معنی ردم - جستجوی لغت در جدول جو

ردم
بستن، سد کردن، بستن در، سد کردن رخنه
تصویری از ردم
تصویر ردم
فرهنگ فارسی عمید
ردم
(تَ)
از باب ضرب و نصر، بند کردن در را. (منتهی الارب) (آنندراج). ردم باب یا ثلمه، سد کردن تمام در یا ثلث آن. (از اقرب الموارد) ، سد کردن رخنه یا چیز و سد کردن همه آنرا یا ثلث آنرا و یا بیشتر آنرا. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). رخنه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، درپی کردن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره در جامه دادن. (تاج المصادر بیهقی). پینه و وصله زدن بر جامه، بانگ کردن کمان، به بانگ آوردن کمان را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). به بانگ آوردن کمان با کشیدن زه. (از اقرب الموارد) ، ساکن و برجای ماندن ابر. (از باب ضرب). (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). ادامه داشتن و برجای ماندن تب و جز آن. (از اقرب الموارد) ، برگ آوردن درخت و سبز گردیدن آن پس از خشک شدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاری و روان گردیدن چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باد درکردن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، ردم شتر، لنگ کردن آنرا. ردام. (از اقرب الموارد). رجوع به مصدر مزبور شود، ویران ساختن: خیول فیول سلطان به هدم آن حصار و ردم آن دیوار برجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205)
لغت نامه دهخدا
ردم
(تَ قی یَ)
ردم. بستن در تمام یا ثلث آن. (از نشوءاللغه).
لغت نامه دهخدا
ردم
(رَ دَ)
بندش رخنه، اسم است ردم را. ج، ردوم. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از ردم به معنی سد. ج، ردوم. (از اقرب الموارد). الاسم. ج، ردوم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ردم
(رُ دُ)
جمع واژۀ ردیم، جامۀ کهنه. (آنندراج). رجوع به ردوم و ردیم شود، جمع واژۀ ردیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ردیمه شود
لغت نامه دهخدا
ردم
سد کردن، بستن در
تصویری از ردم
تصویر ردم
فرهنگ لغت هوشیار
ردم
((رَ))
رخنه بستن، پینه کردن، درپی کردن
تصویری از ردم
تصویر ردم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدم
تصویر آدم
(پسرانه)
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب، باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردم
تصویر اردم
هر یک از سوره های بزرگ کتاب زند، برای مثال دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسم اللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ - لغتنامه - اردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردم
تصویر دردم
در حال، فی الحال، فوری، فوراً، بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
آذریون. آذرگون
لغت نامه دهخدا
(خَ دُ)
دم خر. دنب خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخچ.
عمارۀ مروزی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
کشتیبان ماهر. ج، اردمون. (منتهی الارب) ، دلیر: نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید و رزم توزد و گناه کند و بکشد آن پت خسرو، اردۀ مزدیسنان (دلیر مزدیسنان) برادرت را. (یادگار زریران ترجمه بهار مجلۀ تعلیم و تربیت سال پنجم)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
هروم. نام اول شهر بردع بوده است پیش از زمان اسکندر و اسکندر آنرا بردع نام نهاد. (برهان) (آنندراج). رجوع به بردعه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
این لحظه و این ساعت و الان. (ناظم الاطباء). دردم. درساعت. فوراً
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام سوره های بزرگ است از کتاب زند و پازند. (برهان قاطع) (آنندراج) :
دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی
پازند ز بسم الله و الحمد ز اردم.
سیف اسفرنگ، کفگیری که شکر بدان صافی کنند:
آنچنان از ثنای ارده شکفت
که سخن های چرب و شیرین گفت.
ملامنیر (در هجو اکول بنقل مصطلحات).
و مؤلف بهار عجم گوید: به معنی کفگیر آردن بالمد و آخر نون است (کما فی الرشیدی)
کار و هنر خوب. (برهان قاطع) (آنندراج). هنر و پیشه. صناعت.
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فوراً. فی الفور. درزمان. درساعت. دروقت. همان دم. حالی. بی درنگ. برفور:
نگون اندرآمد شماساس گرد
بیفتاد بر جای ودردم بمرد.
فردوسی.
برون رفتم از جامه دردم چو شیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
زنی که به شب آمد و رفت نماید، ناقه دردم، شتر مادۀ کلان سال، و میم آن زائد است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویا ماده شتری که دندانهای او به ’دردر’ و ریشه آن رسیده باشد. (از منتهی الارب). و رجوع به درداء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
آنچه باقی ماند در خنور خرما. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
وژنگ دادن جامه. (تاج المصادر بیهقی). درپی کردن جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصله کردن جامه را. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، به فژنگ شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی). کهنه و به پاره آمدن جامه. لازم و متعدی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهربانی نمودن و مایل گشتن مادر بر فرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعطف ناقه به بچۀ خود. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، پس روی کسی کردن و از پس وی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اطلاع یافتن بر چیزی که در آن بود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تردم فلان را،دنبال کردن و آگاه شدن بر چیزی که در آن است. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، دور و دراز کشیدن خصومت و پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طولانی شدن خصومت. (از المنجد). بدرازا کشیدن وطولانی شدن دشمنی. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردم
تصویر تردم
پینگی پنبه برداشتن (پینه وصله)، پارگی جامه، درازیدن پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
آذرگون آتشفام آتش رنگ، نوعی از شقایق، بخور مریم، گل نگونساز آفتاب گردان (منظور قدما بیشتر همین گل بوده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردم
تصویر دردم
فی الفور، فوراً، در ساعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدم
تصویر آدم
گیومرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم
تصویر رسم
آیین، هنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره
آنی، بلافاصله، فوراً، فی الفور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی گیاه غیرخوراکی با برگ هایی مانند برگ هویج
فرهنگ گویش مازندرانی
بازدم
فرهنگ گویش مازندرانی