جدول جو
جدول جو

معنی ردق - جستجوی لغت در جدول جو

ردق
(رَ دَ)
ردج. آنچه از شکم بره و بزغالۀ نوزاد و یا کره اسب نوزاد پیش از خوردن چیزی بدرآید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زَ دَ)
دوائی که زرق کنند در احلیل و دبر و غیر آن، با آلتی مخصوص آن و آن آلت را زراقه گویند.
(از بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، زردک. عصارۀ گل گاویشه. (از دزی ج 1 ص 585). رجوع به زردک شود، رشته ای که امتداد یابد، صفی از مردم ایستاده. (از تاج العروس) ، صفی از نخل. معرب زرده. (ازتاج العروس ج 6 ص 369). رجوع به زرده شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دهی است از دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنۀ آن 600 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، ارزن و زیره است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سراپرده. (دزی ج 1 ص 647)
لغت نامه دهخدا
(سَ دُ)
بسیار دزدی کننده. (غیاث). شاید مصحف سرّاق باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
کودک. (منتهی الارب). اطفال. (اقرب الموارد) ، شتر ریزه و جز آن. (منتهی الارب). خرد ازشتران. (از اقرب الموارد) ، پیمانه ای است می را. ج، درادق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
شوربا. معرب است از خوردیگ. (از منتهی الارب). شوربا معرب است از خردیگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ دَ)
دهی است بزرگ قبیلۀ دوس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقد
تصویر رقد
خفتن، سرد بازاری، فرناسیدن (غفلت کردن)، پذیرایی نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشق
تصویر رشق
تیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردا
تصویر ردا
چادر، دوش انداز، جامه که بر سر و قد گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردح
تصویر ردح
درد کم زمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردخ
تصویر ردخ
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردف
تصویر ردف
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسته، بستن، بر هم دوختن بستن دوختن مقابل فتق یا رتق و فتق بستن و گشودن دوختن و شکافتن بست و گشاد حل و عقد:) برتق و فتق امور مشغولست . (، (تصوف) رتق اشارت به وحدت حقیقه و وجود واحد بسیط و مرتبت صفات و اسما و افعال است (از اسفار 23: 3)، بسته مقابل فتق، زنی که مدخل آلت تناسلیش مسدود بود و مانع آرامش گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسدق
تصویر رسدق
پارسی تازی گشته روستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردق
تصویر دردق
کودک، اطفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربق
تصویر ربق
ریسمان بند، گوشه، دسته دسته چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راق
تصویر راق
ارتقا یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادق
تصویر ادق
باریک تر دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردق
تصویر خردق
پارسی تازی گشته خردیگ شوربا پارسی تازی گشته گروهک (ساچمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جردق
تصویر جردق
پارسی تازی گشته گردک گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنق
تصویر رنق
زیست ناخوش، دروغ، خاشاک در آب، آب تیره تیره شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره