جدول جو
جدول جو

معنی ردف - جستجوی لغت در جدول جو

ردف
در قافیه، حروف علۀ ساکن (الف، واو، ی) پیش از حرف روی مانند ā در حساب و کتاب، u در شکور و صبور و i در حسیب و نصیب
تصویری از ردف
تصویر ردف
فرهنگ فارسی عمید
ردف
(رِ)
نشینندۀ سپس سوار. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). هرچه تابع چیزی باشد. (از اقرب الموارد)، سرین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). میان سرون. (یادداشت مؤلف). کفل. (از اقرب الموارد)، عجز. (از اقرب الموارد)، شب و روز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)، سرانجام بد کار یا تبعت امر. (از اقرب الموارد). انجام بد از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج، ارداف، رداف. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت. ج، ارداف. (از المنجد). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافه شود، تابع. (المنجد)، (اصطلاح عروض) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف روی ّ بلافاصله آرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر الف و واو و یاء که ماقبل روی ّ باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مردف خوانند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره.
و رجوع به مرآه الخیال ص 108 شود، نتیجه است در اصطلاح منطق. (از مفاتیح العلوم) (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
{{اسم خاص}} ستاره ای نزدیک نسر واقع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام دیگر ذنب الدجاجه است. (جهان دانش). و آن یکی (ستاره) روشن که بر دمچۀ اوست (دجاجه از صور فلکی) ردف خوانند. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
ردف
(تَ قَیْ یُءْ)
پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پیروی کردن کسی را. (از اقرب الموارد). از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). از پی درآمدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51) ، پشت سر کسی سوار شدن. (ناظم الاطباء). از پی کسی درنشستن. (تاج المصادر بیهقی) ، کسی را از پی خود سوار کردن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51)
لغت نامه دهخدا
ردف
(تَ قَیْ یُ)
لغتی است از ردف در پیروی کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردف
پیروی کردن
تصویری از ردف
تصویر ردف
فرهنگ لغت هوشیار
ردف
((رِ دْ))
پیرو، تابع، ترک، کسی که پشت سر سوار می نشیند، هر الف و واو و یای ماقبل «روی» مانند شجاع، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مردف» خوانند
تصویری از ردف
تصویر ردف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدف
تصویر صدف
(دخترانه)
نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود، نام سه ستاره به شکل مثلث
فرهنگ نامهای ایرانی
(رَ فا)
گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
شهری در خاور جند از یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردا
تصویر ردا
چادر، دوش انداز، جامه که بر سر و قد گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردخ
تصویر ردخ
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردح
تصویر ردح
درد کم زمان دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردج
تصویر ردج
سرگین انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردب
تصویر ردب
بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخف
تصویر رخف
مسکه تنک، خاز تنک، جامه نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعف
تصویر رعف
رفتن، روان شدن، خوندماغ شدن، از در درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفد
تصویر رفد
عطا، کمک، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنف
تصویر رنف
بیدمشک بهرامه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
صف، قطار، راسته، رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردم
تصویر ردم
سد کردن، بستن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رده
تصویر رده
دسته و صف، رجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردی
تصویر ردی
بالاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصف
تصویر رصف
سد ساخته شده در جلوی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضف
تصویر رضف
سنگ تفسیده، کشکک زانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجف
تصویر رجف
حرکت دادن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادف
تصویر رادف
پیروی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درف
تصویر درف
پناه، سایه، سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزف
تصویر رزف
بانگیدن بانگ کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
رده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدف
تصویر صدف
گوش ماهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رده
تصویر رده
ردیف، رتبه، سطر
فرهنگ واژه فارسی سره