جدول جو
جدول جو

معنی ردعل - جستجوی لغت در جدول جو

ردعل
(رِ عَ)
بچگان خرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردعلی
تصویر کردعلی
(پسرانه)
کرد (فارسی) + علی (عربی) مرکب از کرد (نام طایفه ای) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن، بازداشتن کسی را از چیزی یا کاری، رد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نام موضعی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ عَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش طرهان شهرستان خرم آباد. 48 هزارگزی کوهدشت. و 48 هزارگزی باختر راه شوسۀ فرعی خرم آباد به کوهدشت. جلگه، معتدل مالاریائی و سکنه 180 تن، شیعه، لکی. آب آن از رود خانه دم روسان. محصول آن، غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است و راه اتومبیل رو دارد. ساکنین از طایفۀ آدینه وندو چادرنشین می باشند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَیْ یُ)
بازداشتن کسی را از چیزی و منع نمودن وی. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی را و رد کردن و بازایستانیدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازداشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2). باززدن از کار. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغۀ زوزنی). طرد و دفع و منع. (ناظم الاطباء). منع. بازداشت. مقابل جذب. (یادداشت مؤلف) ، گشاده کردن: ردع جیبه عنه، گشاده کرد گریبان خود را از آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ردع کسی به چیزی، درمالیدن و آلوده ساختن به چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به چیزی آلودن. (ترجمان ترتیب عادل چ دبیرسیاقی ص 2). بیالودن به عطر و جز آن. (مصادر اللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) ، ردع السهم، زدن پیکان تیر را به زمین تا به جای خود نشیند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ردع المراءه، آرمیدن با زن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) ، برگردیدن گونه. (آنندراج). دگرگون شدن رنگ چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد). نکس کردن مرض بیمار و برگشتن گونۀ او: ردع المریض (مجهولاً). (ناظم الاطباء) ، اثر گرفتن از رنگ و بوی چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- حروف ردع یا زجر و منع، عبارتند از کلاّ و جز آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 357). این اصطلاح ادبی است و در زبان عرب کلامی باشد که برای زجر متکلم وضع شده است، مانند: ’ربی اهانن. کلا’ (قرآن 16/89 و 17) ، ای لاتکلم بهذا فانه لیس کذلک. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی از الهدایه ص 212). و رجوع به کتب نحو و حرف و حرف ردع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آقای دکتر احمد عطایی در طریقۀ ردع گوید: کلمه روولسیون به معنی بیرون آوردن و یا کشیدن به خارج میباشد. انسان اولیه با گذاردن برخی گیاهها یا خمیرهای گرم در روی موضع معلول مشاهده کرده که درد تسکین می یابد، بنابراین میتوان قبول کرد که طریقۀ ردع را از دیر زمانی انسان بکار برده است. ولی در حقیقت مبداء اصول تداوی ردع از تراوشهای فکر و نوشته های دانشمند یونانی یعنی بقراط سرچشمه گرفته است. موقعی که دو درد در یک زمان و در دو موضع ازبدن ظاهر میشود شدیدترین آنها دیگری را تخفیف میدهد. ردع عبارت است از هر نوع خراش و تحریک بافتی و یا جراحت موضعی عضوی خفیف و مصنوعی و به منظور تخفیف و یا از میان بردن حالت بیماری سخت تر و شدیدتر که در نقطۀ دیگر بدن واقع شده به کار برده میشود. و یا عبارت از طریقۀ درمانی است که بوسیلۀ آن در نقطۀ معین از بدن یک اختلال مرض مصنوعی ایجاد میکنند تا اختلال مرضی طبیعی اعضایی را که در نقاط دیگر بدن و دورتر از آن واقع شده تخفیف بدهد و یا بکلی از بین ببرد... (از کتاب درمانشناسی تألیف احمد عطایی ج 1 ص 488)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زعفران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زعفران و گویند لطخ آن است. (از اقرب الموارد) ، اثری از رنگ و بوی زعفران و خون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خون و اثر و لطخ آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خون. (مهذب الاسماء) ، رکب ردعه، بر روی افتاد در خون خود. (ناظم الاطباء). گویندبه کشته: ’رکب ردعه’، وقتی که بروی بر خون خود بیفتد، و ’رکب البعیر ردعه’، وقتی بر زمین افتد و گردنش بسوی بدن رود. (از اقرب الموارد) ، اثری از بوی خوش در بدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ اردع. (منتهی الارب). جمع واژۀ ردعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به اردع و ردعاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لُ)
مصدر به معنی رعاله. (ناظم الاطباء). حمق. (اقرب الموارد). رجوع به رعاله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لُءْ)
سخت نیزه زدن کسی را، به شمشیر زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فراخ کردن شکاف چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَلْ لَ)
از حروف مشبهۀ بفعل به معنی لعل ّ و مگر و کاش و شاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بینی کوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رعن شود، جامه های مرد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه از گوش گوسپند و ماده شتر بریده آونگان گذارند. (ناظم الاطباء) آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رعلاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رعلاء شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رعل و ذکوان، دو قبیله اند از سلیم. (منتهی الارب) ، اطمی (قلعه ای) است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زنبور عسل نر. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ذیل فصل ’راء’ و باب ’لام’) (از متن اللغه) ، خرمابن نر. هذا تفسیر ما فی اکثر النسخ من القاموس و فی بعضها بالمهمله. (منتهی الارب). خرمابن نر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خرمابنان تر یعنی بی بر یا بلایه بارآور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تخم ضعیف. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ مَ عَ)
تیره ای از ایل بیرانوند است از طوایف بالا گریوه و هرو در پیشکوه لرستان که با تیره کدخدا ملا اسدالله رویهم 70 خانوارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راعل
تصویر راعل
خرمای نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعل
تصویر رعل
کبت نر (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
((رَ دْ))
بازداشتن، منع کردن
فرهنگ فارسی معین
واکنش
دیکشنری اردو به فارسی