- ردع
- بازداشتن
معنی ردع - جستجوی لغت در جدول جو
- ردع
- بازداشتن، بازداشتن کسی را از چیزی یا کاری، رد کردن
- ردع ((رَ دْ))
- بازداشتن، منع کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ردیف، رتبه، سطر
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
تندر، آذرخش
چهارک
چیز تازه
باز دارنده
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
بازگشتن، برگشت، برگردیدن از چیزی، و بمعنی سود و منفعت
فراخزیستی، لنگر انداختن و کنگر خوردن ماندن با خوشی فراخزی، گیاه به اندازه
چایمان، گای
شیرخودن، مکیدن شیر از پستان مادر
در نشاندن، سخت خستن، فرو بردن نیزه، آراستن کبتو بچه کبت (زنبور عسل) لاغر سرین شدن
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
بالاپوش
دسته و صف، رجه
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
سد کردن، بستن در
پیروی کردن
گلناک گل گل و لای
سر شکستن، کاواک میان تهی گل فراوان
درد کم زمان دراز
سرگین انداختن
بن بست
گلاب
چادر، دوش انداز، جامه که بر سر و قد گیرند
بانگ کردن آسمان و غریدن آن
خم کردن، نیازمند شدن، لغزیدن، به روی در افتادن
ترس، فزع، بیم داشتن
بشتافتن، در پی کردن جامه را
برداشتن و بلند کردن چیزی بر خلاف وضع
فراوان شدن، بالا آمدن