جدول جو
جدول جو

معنی ردحی - جستجوی لغت در جدول جو

ردحی
(رُ حی ی)
تره فروش دهات. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کاسور و آن بقال قری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ردحی
سبزی فروش در روستا
تصویری از ردحی
تصویر ردحی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رُ حَ)
پارۀ زاید که در دامن خیمه و یا سپس خرگاه درآرند یا پرده ای که در آخر خیمه بیفزایند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پرده ای که در سپس خیمه باشد. (از اقرب الموارد) ، فراخی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فا)
گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ حا)
ابل رزاحی ̍ و رزحی ̍ و رزّح، شتران لاغر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بادی و منسوب به باد، (ناظم الاطباء)، بادی: فتق ریحی، (یادداشت مؤلف)، نفاخ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به نفاخ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عبدالله بن محمد بن سنان بن سعد سعدی روحی بصری. قضاء دینور داشت و متهم به وضع حدیث بود. سبب شهرت او به روحی، این است که وی روایت بسیاری از روح بن قاسم نقل میکرد. از معلی بن اسد و ابی الولید طیالسی روایت کرد، و محمد بن محمد سلیمان یاغندی و ابوعبدالله محاملی و دیگران ازاو روایت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1)
محمد بن ابی السرورمکنی به ابوعبدالله. وی از اهل فقه و فرائض و قراآت بود. از ابوالربیع اندلسی و ابن ابی داود مصری و دیگران حدیث شنید. سلفی گوید: زادگاه پدرش روحه که جزء اسکندریه است میباشد. (از معجم البلدان ذیل روحه)
لغت نامه دهخدا
علی بن عبداﷲ بن ابی السروربن عبداﷲ روحی مکنی به ابوالحسن، معاصر المستعصم (640 ه، ق،) بود، او راست: بلغه الظرفاء فی ذکری تواریخ الخلفاء، (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 301)
مولوی احمد، شاعر نیمۀ اول قرن چهاردهم هجری معاصر ترک علیشاه قلندر (در حدود 1332 هجری قمری)، رجوع به فرهنگ سخنوران شود
شاعر عثمانی متوفی بسال 960 هجری قمری وی پسر کدخدای ابوالسعود افندی بود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
شاعر عثمانی در قرن دهم هجری قمری وی پسر شیخ الاسلام علی چلبی بود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’دح ی’، وارفتن بهر طرف. (منتهی الارب). تبسط. (المنجد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (تاج العروس). یقال: نام فلان فتدحی، ای اضطجع فی سعه من الارض. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اُ حی ی)
آشیان شترمرغ. (مهذب الاسماء). جای بیضه نهادن شترمرغ در ریگستان و جای چوزه برآوردن آن. ادحیّه. ادحوّه. ج، اداحی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردحه
تصویر ردحه
پرده چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحی
تصویر روحی
منسوب به روح وابسته به روح: حالات روحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدحی
تصویر تدحی
وارفتن بهر طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روحی
تصویر روحی
روحيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روحی
تصویر روحی
Ghostly, Sprite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantomatique, esprit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روحی
تصویر روحی
鬼怪的 , 精灵的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روحی
تصویر روحی
ভূতুড়ে , আত্মা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روحی
تصویر روحی
призрачный , дух
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روحی
تصویر روحی
gespenstisch, Geist
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روحی
تصویر روحی
привидний , дух
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روحی
تصویر روحی
بھوتیا , روحانی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روحی
تصویر روحی
ya pepo, roho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روحی
تصویر روحی
ผี , วิญญาณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantasmagórico, espírito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روحی
تصویر روحی
hayaletli, ruh
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روحی
تصویر روحی
유령 같은 , 정령
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روحی
تصویر روحی
幽霊の , 精霊の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روحی
تصویر روحی
רפאים , רוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روحی
تصویر روحی
upiorny, duch
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روحی
تصویر روحی
भूतिया , आत्मा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
spookachtig, geest
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روحی
تصویر روحی
fantasmal, espíritu
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روحی
تصویر روحی
spettrale, spirito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روحی
تصویر روحی
hantu, roh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی