جدول جو
جدول جو

معنی ردجان - جستجوی لغت در جدول جو

ردجان
(تَ قَیْ یُ)
رفتن و گذشتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). به معنی درجان است. (از اقرب الموارد). و رجوع به درجان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروردجان
تصویر فروردجان
فروردگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند
پوردگان، فوردگان، فوردیان، پروردگان، فروردیان، برای مثال کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار / باغ را کوته دو دست از دامن فروردجان (ضمیری - لغتنامه - فروردگان)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یِ ءَ)
مصدر به معنی ردی. (ناظم الاطباء). مصدر به تمام معنی های ردی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به ردی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ وَ دَ)
فروردین بود. (فرهنگ اسدی). معرب فروردگان است که خمسۀ مسترقه باشد. (برهان ذیل فروردگان) :
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست از دامن فروردگان.
ضمیری.
رجوع به فروردگان و فروردیان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
قلعۀ مشهوری است در نواحی همدان از ناحیۀ جرّا. (معجم البلدان). ابن سینا در سال 412 ه. ق. به فرمان سماءالدوله و به اتهام ارتباط با حاکم اصفهان علاءالدوله مدت چهار ماه در همین قلعه زندانی بود و رسالۀ عرفانی حی بن یقظان را در اینجا نوشت. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 209 و 217)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
نام جایی در ایران که ارّجان نیز گویند. (ناظم الاطباء). شهری بفارس، و یقال فیه الرجان ایضاً. از آن شهر است احمد رجانی ابن حسن و احمد رجانی ابن ایوب و عبداﷲ رجانی ابن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجانی که محدثند. (منتهی الارب). شهری است که گروهی از راویان بدان منسوبند و گمان میکنم ارجان باشد که بین اهواز و فارس واقع است چه آن را الرجان و ارّجان (به ادغام) نیز می خوانند، مانند: الارض و الرض. (از معجم البلدان)
وادیی است به نجد. (منتهی الارب). وادی بزرگی است در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
حرکت و زلزله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابر تاریک بی باران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دجن، باران کثیر. (منتهی الارب). رجوع به دجن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ بَ)
رفتار پیران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نرم رفتن پیر. (مصادر اللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). هداج. (آنندراج) ، لرزان رفتن شترمرغ. (اقرب الموارد). رجوع به هداج شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله مدجان، شب تاریک. (آنندراج) (منتهی الارب). مظلم. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمان دراز. (ناظم الاطباء). و رجوع به ردح شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به صیغۀ تثنیه، روز و شب، دو ملاح که در آخر کشتی باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ردمان بن رعین، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن ناجیه، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
ردمان بن وائل، پدر قبیله ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به صیغۀ تثنیه، دو لنگه بار و دو عدل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهات ناحیۀ وره از توابع قم، رجوع بتاریخ قم ص 138 شود، دهی در ناحیه وازین طسوج از توابع قم بوده است، رجوع به تاریخ قم ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است از مضافات شیراز.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
از جداول اهل نجوم است و در احکام مرقوم. (برهان قاطع). نوعی از اشکال و اسرار علم نجوم. (اداهالفضلا) (مؤید الفضلاء) (کشف اللغات) (فرهنگ خطی میرزا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ)
پنج روز باشد از آخر آبان ماه که از سال نشمرند و آن خمسۀ مسترقه است. (یادداشت به خط مؤلف) ، ماه اول پاییز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
یکی از دیه های قم است. (تاریخ سیستان چ بهار حاشیۀ ص 35). در این ده آتشکده ای کهنه و دیرینه بوده است و در این آتشکده آتش آذرجشنسف بوده است و این آتش از جملۀ آتشهایی بوده که مجوس در وصف و حق آن غلو کرده اند. (از کتاب البلدان ابن الفقیه همدانی). این آتشکده را برون ترکی که در سال 288ه. ق. حاکم قم شده بود ویران کرد و آتش را بنشاند. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 225). و رجوع به ترجمه یشتها ج 2 ص 242 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
در باران بسیار درآمدن.
لغت نامه دهخدا
لوردگان، لوردغان، از ناحیۀ شهرستان اهواز، فضل بن اسماعیل بن محمد اللوردجانی ابوعبداﷲ البناء الدلیجانی از اهل اصفهان منسوب بدانجاست، وی از ابامطیع العنبری سماع دارد و سمعانی از وی، و در ذی الحجۀ سال 552 هجری قمری درگذشته است، (از معجم البلدان)، رجوع به لوردگان و لوردغان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ دجن. بارانهای بسیار، پوشیده شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک. (المصادر زوزنی) ، به آخر رسیدن قوم. (از منتهی الارب). مردن و منقرض شدن قوم. (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: هوأکذب من دب ّ و درج ، او دروغگوترین زندگان و مردگان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پس نگذاشتن و براه خود رفتن. (از منتهی الارب). مردن و از خود نسلی باقی ننهادن. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درنوردیدن نامه را، سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب) ، کمی راه رفتن کودک تازه به رفتار آمده، فرستادن کسی را. (از ناظم الاطباء). دروج. و رجوع به دروج وشد
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ فُ)
برفتار آمدن کودک: رتج الصبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود، محصول عمده آنجا غلات و حبوب و چغندر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دجان
تصویر دجان
شیر خواره، جمع دجن، باران های پیاپی ابر سترون ابر سیاه بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه ودج دو رگ گردن در حالت تثنیه دورگ از دو سوی گلو که ببریدن آن زندگی بسر آید: دروی سه است یکی مری ودجان حلقوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردفان
تصویر ردفان
روز و شب، دو ملوان که در پایانه کشتی باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردجانا
تصویر ردجانا
رفت گذشت سپری شد
فرهنگ لغت هوشیار
از روستاهای سه هزار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
رادکان، آبادی ای در دامنه ی رشته کوه البرز و در جنوب غربی
فرهنگ گویش مازندرانی