جدول جو
جدول جو

معنی ردافی - جستجوی لغت در جدول جو

ردافی
(رُ فا)
جمع واژۀ ردیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: و جاؤا ردافی، ای یتبع بعضهم بعضاً. (منتهی الارب) ، سپس سوار نشیننده. واحد و جمع در آن یکسان است، سرودگویان شتر. حداه، یاری گران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ فَ)
ردافه. کار ردیفی ملک مانند خلافت. (منتهی الارب) (آنندراج). خلافت از ’ردف’ و آن لقب خلیفه های ملک حیره بوده است. (مفاتیح العلوم). و رجوع به ردافه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فا)
گوسپندان ریزه که درخریف و گرما در آخر نتاج زاییده شده باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفوگر، رجوع به راف و رافیه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، واقع در 12هزارگزی باختر کدکن 5هزارگزی باختر کلاته سیفر، کوهستانی و معتدل است و دارای 556 سکنه، آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و شغل مردم آن زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ دا)
حلاجی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنبه زنی. (ناظم الاطباء). عمل نداف. رجوع به ندّاف شود
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر معنی نوعی پارچه میدهد:
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15)
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا)
عمل رداد. جبر و رد عظام. به جای بازبردن اندامهاکه از جای خویش بیرون آید. جا انداختن. شکسته بندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ردّاد و شکسته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا)
از انتسابهای اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
مرد بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). مرد بسیاردهش، از رعاف به معنی باران بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ فی ی)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن احمد رصافی، منسوب به رصافه که دهی است در ناحیۀ بصره واسط. او از محمد عبدالعزیز درآوردی روایت کرد و ابوبکر احمد بن محمد عبدوس نسوی و دیگران از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
سفیان بن زیاد رصافی مخرمی، منسوب به رصافه که محله ای است در بغداد. وی از ابراهیم بن عینیه و عیسی بن یونس روایت کرد و عباس بن محمد الدوری و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
ابوعبدالله محمد بن عبدالملک بن ضیفون رصافی، منسوب به رصافۀ اندلس، که از ابوسعید اعرابی روایت کرد و ابوعمر بن عبدالبر اندلسی از او روایت دارد. (از لباب الانساب)
ابومحمد حجاج بن یوسف بن ابی منیع و اسم او عبدالله بن ابی زیاد رصافی است که به رصافۀ شام منسوب است. (از لباب الانساب). رجوع به حجاج بن یوسف شود
لغت نامه دهخدا
(رُفی ی)
منسوب است به رصافه که نام چند شهر و موضع است. رجوع به رصافه اندلس و واسط و... شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
بنوبت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گشاده رفتن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دریافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدارک چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ردیف. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، جای برنشست ردیف بر ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ترک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پنبه وزی پنبه نی شغل وعمل نداف حلاجی پنبه زنی، دکان نداف حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدافی
تصویر غدافی
پر کلاغی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدافی
تصویر تدافی
دریافتن، پستاگرفتن (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعافی
تصویر رعافی
بخشنده مرد دهشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافت
تصویر ردافت
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه زنی، حلاجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد