جدول جو
جدول جو

معنی رخیفه - جستجوی لغت در جدول جو

رخیفه(رَ فَ)
رخف. رخفه. خمیر تنک و سست. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مسکۀ تنک. ج، رخاف. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رخیفه
خاز تنک، مسکه تنک
تصویری از رخیفه
تصویر رخیفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخینه
تصویر رخینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رشینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
رخفه. مانند گل تنک گردیدن آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
رخفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رخفه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر به معنی رخافه. (ناظم الاطباء). تنک و سست گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رخافه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ یَ)
رخفه. رخفه. رجوع به رخفه و رخفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ فَ)
رخفه. رخفه. تنکی و سستی خمیر و مانند آن. (از ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رخفه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
رخفه. رخفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به دو کلمه بالا شود
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یِ فَ)
مؤنث ریّف. گویند: ارض ریفه، زمین علفناک با فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ریّف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای خوف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
کارد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بیم. ترس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیف
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
لعاب خطمی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آردالۀ جامه و پینووا. ج، وخائف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَفَ)
آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن، آواز گلوی خبه کرده. (منتهی الارب). خرخر
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
جاریه رخیمه، دختر نرم و آسان گوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به رخیم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
تنک و سست گردیدن خمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تنک و سست گردیدن عجین. (آنندراج). سست و نرم گردیدن خمیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
رغیفه. طعام که زائوها را سازند. (از مهذب الاسماء). طعامی از آرد و شیر که زائو را کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نوعی از آش. و آن چنان باشد که پاره های گوشت دردیگ انداخته، آب بسیار در آن ریخته، بر آتش نهند چون پخته شود فرودآرند. (منتهی الارب). آبگوشت. یخنی
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
تأنیث سخیف. کم بافت. شل: و یسد فمه بخرته سخیفه. (ابن البیطار). رجوع به سخیف شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
مغاکی که در آب راهۀ سیل که در آن سنگریزه باشد کنند تا آن که بزمین سخت رسد و آن را از ریگ پر کرده نهال خرما نشانند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، خرمابن رطب چیدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخفه
تصویر رخفه
تنکی: خاز (خمیر) مسکه (چربی شیر) گل، شکنندگی تردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفه
تصویر خیفه
بیشه شیر، کارد ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوفه
تصویر رخوفه
تنکی سستی خاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخیمه
تصویر رخیمه
مونث رخیم آسانگوی، سست آوا: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
یونانی فارسی شده زمج (صمغ صنوبر)
فرهنگ لغت هوشیار