جدول جو
جدول جو

معنی رخوصه - جستجوی لغت در جدول جو

رخوصه
(تَ)
مصدر به معنی رخاصه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نازک اندام شدن. (آنندراج). مصدر است از رخص به معنی نرم. (منتهی الارب) : و له (و لعصی الراعی) ورق شبیه بورق البنداب الا انه اطول منه و اشد رخوصه. (تذکرۀ ابن بیطار). رجوع به رخاصه و رخوصت شود
لغت نامه دهخدا
رخوصه
نازک اندامی
تصویری از رخوصه
تصویر رخوصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
مصدر به معنی رخاوه. (ناظم الاطباء). سست و نرم شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَخْ وَ)
رخوه. رخوه. مؤنث رخو. نرم و سست از هر چیزی. (ناظم الاطباء). مؤنث رخو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رخوه در معنی وصفی شود
لغت نامه دهخدا
(رُخْ وَ)
رخوه. رخوه. رجوع به رخوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَ / وِ)
رخوه. دردی است که اندام را سست گرداند و در اصل لغت به معنی نرمی وسستی است. (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
ناخس و رخوه کاسر و ضاغط
و آن مفسح کز او عضل شد چاک
(از نصاب الصبیان ص 47)
و رجوع به رخوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
یا رخصه. آسان فرمودن کاری را، دستوری دادن خدای بنده را در تخفیف کاری. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوبت آب دادن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
مؤنث رخص. گویند: جاریه رخصه، دختر نازک اندام. و اصابع رخصه، انگشتان نرم و نازک. ج، رخائص (شذوذاً). (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ خُ صَ)
رخصه. (ناظم الاطباء). رجوع به رخصه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ / صِ)
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه:
باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش
توتیای چشم خاقانی به شروان آورد.
خاقانی.
چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری.
خاقانی.
گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست
رخصه بایستی شدن باری مرا.
خاقانی.
و رجوع به رخصت و رخصه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
واحد خوص. یک برگ خرما که بافته باشد یا غیربافته. یک برگ کاکااو و امثال آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ صَ)
ارض مخوصه، زمینی که در آن برگ ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. (منتهی الارب). زمینی که در آن گیاههای خاردار با برگ باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَخْ وَ دَ)
رخوده. نرمی و نازکی. (از اقرب الموارد). رجوع به رخوده شود، فراخی و فراوانی زندگانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
رخوده. نرمی، نازکی، فراخی و ارزانی، فراخی زندگانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِخْ وَدْ دَ)
مؤنث رخودّ. زن نرم استخوان بسیارگوشت. گویند: امراءه رخودهالشباب، ای ناعمه. (از ناظم الاطباء). مؤنث رخودّ. (منتهی الارب). و رجوع به رخودّ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
رخاصه. نرمی و نازکی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رخوصه و رخاصه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر به معنی رخافه. (ناظم الاطباء). تنک و سست گردیدن خمیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به رخافه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
رخوصه. نرم شدن و نازک گردیدن بدن. (ناظم الاطباء). مصدر است از رخص. (منتهی الارب). نرم و نازک شدن. (آنندراج). نعومت و نرمی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سستی کرخی، نرم در تازی به سیزده وات نرم (حروف الرخوه) گفته می شود ثاء حاء خاء ذال زای ظاء صاد ضاد غین فاء سین شین هاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخصه
تصویر رخصه
بارداد لهی - پروانه دستوری، آسانی کار، پستای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخاصه
تصویر رخاصه
نرم شدن نازک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوده
تصویر رخوده
نرمی، فراخی، ارزانی، بهزیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوصت
تصویر رخوصت
نازک اندامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخوفه
تصویر رخوفه
تنکی سستی خاز
فرهنگ لغت هوشیار