جدول جو
جدول جو

معنی رجینه - جستجوی لغت در جدول جو

رجینه
(رُ نَ)
اقلیمی از اقالیم باجه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجینه
(رُ جَ نَ)
موضعی است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). اقلیمی است از اقالیم ناحیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجینه
(رَ نَ / نِ)
رشینه. راتینج. راتیانج. علک. (یادداشت مؤلف). صمغالصنوبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
لغت نامه دهخدا
رجینه
(رَ نَ)
گروه و جماعت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صمغ و راتین و انگوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخینه
تصویر رخینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رشینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
راتیانج، صمغ درخت صنوبر، رخینه، رخبینه، ریتانج، راتینج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهینه
تصویر رهینه
آنچه به گرو گذاشته شده، گروی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ عَ)
ماده شتر عاجز از رفتن به سفر. (از اقرب الموارد). ماده شتری که از سفری بازگردد بسوی سفری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، رجائع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناقۀ دوم که از بهای ناقۀ اول خریده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، رجایع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
صمغ درخت صنوبر و راتینج و تربانتین. (تحفۀ حکیم مؤمن) (ناظم الاطباء). راتیانج باشد و بعضی گویند راتینج به این معنی عربیست و بعضی گفته اند رومی است، الله اعلم. (برهان) (آنندراج). راتینج. راتیانج. علک. رجینه. صمغالصنوبر. قلفونیا. شاید از رزین فرانسه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جَ نَ)
از دیه های تنکابن است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 107 و ترجمه آن ص 145)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
رویینه. هر چیز که از روی ساخته شده و یا از روی اندود شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه شود، حلبی ساز. دیگ ساز. کسی که دیگ سفید کند، رنگ سرخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نام آبی. (ناظم الاطباء). آبی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
کجین. منسوب به کج. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود، جامۀ کهنه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجینه فروش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رهینه. مؤنث رهین. مرهونه. زن گروی. زن گروگان، گروی. گروگان. وثیقه. (یادداشت مؤلف). گرو. (دهار). آنچه گرو گذاشته شود. (از اقرب الموارد). گروگان. (مهذب الاسماء). گروی. و مذکر و مؤنث در وی یکسان است، و از آن است حدیث ’کل غلام رهینهٌ بعقیقه لازمه لها لابد منها’. ج، رهائن. (منتهی الارب). گروی. مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (آنندراج) : از این مردمان یا خراسان خالی باید کرد... یا خدمت و طاعت خداوند آیند فوج فوج و مقدمان ایشان رهینه به درگاه عالی فرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). مرا نیز شرم آمد با تو گفتن و نه از تو رهینه می باید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272). رهینۀ دوام ملک در ضمن آن بدست آید. (کلیله و دمنه). ایام ساعات او رهینۀ قواعد تأسیس خیر است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه که صمغ درخت صنوبر است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). رشینه و صمغ درخت صنوبر و راتینج. (ناظم الاطباء). به معنی رشینه است که صمغ درخت صنوبرباشد و به عربی راتینج خوانند و بعضی گویند راتینج لغتی است رومی و بعضی دیگر گویند معرب رخینه است. (برهان) (آنندراج). و رجوع به رشینه شود، رچنیده که هر چیز سخت شده باشد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَنَ)
جزیره ای است که کشتی ها در آنجا لنگر اندازند. گویند: قریه ای است که در آنجا نیزه ها یافت شود. بنابر قول دیگر بلوکی است که در آنجا نیزه بعمل آورند. (از معجم البلدان). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ نَ)
نام زن سمیره و هر دو نیزه راست کردندی و از اینجاست که گویند: قناه ردینیه و رمح ردینیه، یعنی منسوب به ردینه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ردینی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
مؤنث هجین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، هجن، هجائن، هجان. (اقرب الموارد). رجوع به هجین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
مخنث، نرم سست از مرد و زن، گول، گروه، گروه بسیار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
زن بندی. (منتهی الارب). مسجونه، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین
لغت نامه دهخدا
(حُ جَ نَ)
ازاعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجیله
تصویر رجیله
دم گل پا یک گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیه
تصویر رجیه
امیدوار امید داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخینه
تصویر رخینه
یونانی فارسی شده زمج (صمغ صنوبر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشینه
تصویر رشینه
یونانی پارسی گشته زمج از ازدوها (صمغ)
فرهنگ لغت هوشیار
گرویی گروگان مونث رهین مرهونه زن گروی زن گروگان جمع رهائن (رهاین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجینه
تصویر عجینه
پند زنواره، گول، سست زن یا مرد، گروه، پاره خازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجینه
تصویر کجینه
منسوب به کج، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
باردان، خرجین، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گروی، مرهون، وثیقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم کم زور و کم جثه، در مقام توهین و تحقیر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
نشانه، هدف
فرهنگ گویش مازندرانی
مورچه
فرهنگ گویش مازندرانی