جدول جو
جدول جو

معنی رجونه - جستجوی لغت در جدول جو

رجونه
نشانه، هدف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ نَ)
گروه و جماعت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صمغ و راتین و انگوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
رشینه. راتینج. راتیانج. علک. (یادداشت مؤلف). صمغالصنوبر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 171)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معظم چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سرگین. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف به دانجا منسوب است. رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و مادۀ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
هجین گردیدن مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه گشتن. (منتهی الارب) ، داخل شدن عیب در کلام. (اقرب الموارد). رجوع به هجنه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
جواب مکتوب. (ناظم الاطباء). پاسخ نامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
اسم است از رجل، مصدر راجل و ارجل، و کذلک الرجلهو الرجلیه و لم یتصرف منه فعل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
شهریست از ناحیۀ جیّان در اندلس. از آنجاست شعیب بن سهیل بن شعیب الارجونی مکنی به ابی محمد. وی بحدیث و رأی توجه داشت و بمشرق رحلت کرد و گروهی از علماء را دیدار کرد و او در فقه و رأی از اهل فهم بود. (معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 268 و 269 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ جَ نَ)
موضعی است به مغرب. (منتهی الارب) (آنندراج). اقلیمی است از اقالیم ناحیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ نَ)
اقلیمی از اقالیم باجه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَحْ حُ)
مصدر به معنی رکانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رکانه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعن. (منتهی الارب). کالیو شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) بی خرد شدن. (دهار) (از اقرب الموارد). حمق. (بحر الجواهر). کمی فکر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) ثابت ماندن با حظوظ نفس و مقتضی طباع آن. (از تعریفات جرجانی). رجوع به رعن و رعونت شود
لغت نامه دهخدا
جایی است آبادان (بهندوستان) بر کران بیابان. (حدود العالم) ، گیاه فروش. (آنندراج). و رجوع به پزشک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
یا ارجون شهری از ناحیۀجیان اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تَ قَنْ نی)
اقامت کردن به جایی. (منتهی الارب). اقامت نمودن در جایی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ایستادن به جایی. (تاج المصادر بیهقی). اقامت کردن در جایی. (از اقرب الموارد) ، الفت گرفتن و خوگر شدن شتران و جز آنها (از باب نصر و سمع و کرم). (از ناظم الاطباء). خو کردن شتر و غیر آن به خانه. (از اقرب الموارد) ، بازایستادن شتر از چرا. (آنندراج). (لازم و متعدی). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حبس کردن کسی ستور خود را و بد کردن علف آن را تا لاغر گردد. (لازم و متعدی). (ناظم الاطباء). حبس کردن کسی شتر را به علف در منزل، شرم نمودن و حیا کردن از کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعونه
تصویر رعونه
خود آراییدن، گولی، سستی نرمی، خود گیری خود خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوله
تصویر رجوله
مردی مرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجون
تصویر رجون
رخت افکندن (اقامت کردن)، شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جونه
تصویر جونه
تپنگو تپنگوی چرمین (سله عطاران که چرم بر آن کشیده باشند)
فرهنگ لغت هوشیار
نشانه، هدف گیری
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف، ردیف شده
فرهنگ گویش مازندرانی
هرزه، ولگرد، وسیله ای که از کار افتاده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی