جدول جو
جدول جو

معنی رجوف - جستجوی لغت در جدول جو

رجوف
(تَ قَنْ نُءْ)
مصدر به معنی رجف. (ناظم الاطباء). جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت جنبیدن و حرکت کردن، جنبیدن و لرزیدن زمین. (از اقرب الموارد). رجوع به رجف شود، آماده شدن قوم جنگ را. (از اقرب الموارد) ، پیچیدن صدای تندر در ابر، آرام نگرفتن شخص به سبب ترسی که بدو دست داده. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رجف شود
لغت نامه دهخدا
رجوف
سخت جنبیدن و حرکت کردن
تصویری از رجوف
تصویر رجوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجوف
تصویر اجوف
میان تهی، توخالی، در علوم ادبی در دستور زبان عربی، کلمه ای سه حرفی که حرف میانی آن از حروف عله (واو، الف، یا) باشد مانند قول، بیع و قال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
بازگشتن، برگشتن، باز آمدن، بازگشت، در فقه بازگشت مرد به سوی زنی که طلاق داده، یعنی هنوز عده تمام نشده مجدداً علاقۀ زناشویی را برقرار کند بدون عقد نکاح جدید، در ادبیات در فن بدیع بازگشت به کلام سابق است به نقض و ابطال آن به منظور افادۀ نکتۀ خاص، برای مثال عاجزم در ثنای تو عاجز / آه اگر همچنین بمانم آه ی یک دلیری کنم قرینۀ شرک / نکنم لااله الاالله (انوری - ۴۲۵)، در علم نجوم حرکت بعضی سیارات در جهت عکس توالی بروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
مهربان، مشفق، بسیار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(حَ نَ)
بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
شترمادۀ درشت تندار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رؤوف. رجوع به رؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سجف، بمعنی پرده. (از منتهی الارب) (آنندراج) : و مزوران را رای از تزویر جز گریز بهنگام و استمساک به اذیال شام و تواری در سجوف ظلام... (جهانگشای جوینی). رجوع به سجف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در میان چیزی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). در میان چیزی درشدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). به اندرون وی درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اجتاف الوحشی کناسه و تجوفه. (اقرب الموارد) ، تجوفت الخرصه العرفج و ذلک قبل ان تخرج من جوفه. (قطر المحیط) ، اجوف شدن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مجوف. میان تهی. کاواک. (زمخشری). اسرّ. پوک. پوچ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از رووف
تصویر رووف
مهربان و سخت بسیار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجوف
تصویر تجوف
کاواکش، درون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
بسیار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
تو خالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجون
تصویر رجون
رخت افکندن (اقامت کردن)، شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزوف
تصویر رزوف
تندرو، گشاده گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوف
تصویر سجوف
جمع سجف، لنگه پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
باز آمدن و برگشتن، توجه کردن، بچیزی دیگر نگریستن و توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوح
تصویر رجوح
رجحان، چربیدن ترازو و مایل گردیدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوب
تصویر رجوب
جمع رجب، ماه های رجب، بزرگداشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشوف
تصویر رشوف
خوشدهان: زن، خوش چوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقوف
تصویر رقوف
لرزنده از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوف
تصویر رفوف
جمع رف، از پارسی رف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجوف
تصویر اجوف
((اَ وَ))
میان تهی، درون خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
((رُ جُ))
سنگسار کردن، راندن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجوع
تصویر رجوع
((رُ))
بازگشتن، برگشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
((رَ))
روؤف، مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
((رُ))
آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ فارسی معین