جدول جو
جدول جو

معنی رجز - جستجوی لغت در جدول جو

رجز
در عروض از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل می شود
شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی می خوانند
در موسیقی گوشه ای در دستگاه چهارگاه، ارجوزه
تصویری از رجز
تصویر رجز
فرهنگ فارسی عمید
رجز
پلیدی، بت پرستی، عذاب، ذنب، گناه
تصویری از رجز
تصویر رجز
فرهنگ فارسی عمید
رجز(تَ قَ قُ)
مبتلا شدن شتر به بیماری رجز. (ناظم الاطباء). بیمار رجز گردیدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجز(تَ قَمْ مُ)
شعر رجز گفتن. (تاج المصادر بیهقی). شعر کوتاه گفتن. (مصادراللغه زوزنی). ارتجاز. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). انشاد ارجوزه. (از اقرب الموارد) ، رجز بکسی، ارجوزه گفتن برای وی. (ناظم الاطباء). ارجوزه خواندن برای وی. (منتهی الارب). انشاد ارجوزه برای کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجز(رَ)
رجز. (ناظم الاطباء). رجوع به رجز در همه معانی اسمی و حاصل مصدری شود
لغت نامه دهخدا
رجز(رَ جَ)
بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از بحور شعر و وزن آن 6 بار مستفعلن است، این بحر بسبب نزدیکی اجزاء و کسر حروف آن بدین نام نامیده شده است. و خلیل گمان کرده که آن شعر نیست بلکه فقط نصف کردن ابیات و اثلاث است. (ازمنتهی الارب). بیت شعر کوتاه. (مهذب الاسماء). بحری است از شعر. (از اقرب الموارد). بحری از نوزده بحر شعر که وزنش شش بار مستفعلن است، و هشت بار نیز می آید، و چون در اول ارکان بحر رجز دو سبب خفیف است از این جهت بعد حرکتی سکونی واقع است، بدین مناسبت این بحررا رجز نام کرده است (از مرض شتر که حرکت کند و باز ساکن شود). (آنندراج) (از غیاث اللغات) :
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی.
منوچهری.
شمس قیس رازی گوید:
اجزای آن چهار بار مستفعلن مستفعلن است و ازاحیفی که در این بحر افتد پنج است: خبن و طی ّ و قطع و اذالت و ترفیل، و اجزایی که از این ازاحیف خیزد هفت است:
مفاعلن = مخبون، مفتعلن = مطوی ّ، مفعولن = مقطوع، مستفعلان = مذال، مفتعلان = مطوی ّ مذال، مفاعلان = مخبون مذال - مستفعلاتن = مرفّل. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 127). بطور کلی اقسام شعری که در بحر رجز گفته شود اعم از سالم و مزاحف بدین شرح است:
1- رجز سالم مثمن، از تکرار هشت بار مستفعلن حاصل شود، مانند این بیت از امیر معزی:
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن.
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
و یا این بیت از سعدی:
ای کاروان آهسته رو کآرام جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود.
و رجوع به مرآهالخیال ص 100 شود.
2- رجز سالم مربع، از تکرار چهار بار مستفعلن بدست آید:
ای بهتر از هر داوری
بگشای کارم را دری.
مستفعلن مستفعلن
3- رجزسالم مسدس، از تکرار شش بار مستفعلن حاصل آید:
دل برگرفت از من بتم یکبارگی
جاوید ماندم من درین بیچارگی.
مستفعلن مستفعلن مستفعلن
4- رجز مخبون، که در آن مستفعلن با خبن مفاعلن شود. اینک رجز مخبون مسدس:
کنون که گردد از بهار خوش هوا
فزون شود بهر دل اندرون هوی
مفاعلن مفاعلن مفاعلن
5- رجز مثمن مخبون مطوی ّ:
پیام کرده ست به من بوالهوسی طنطننی
کای تو به مدح ملکان نه از قیاس چو منی.
مفاعلن مفتعلن مفاعلن مفتعلن
6- رجز مثمن مطوی ّ مخبون، که در فارسی زیبا و متداولست:
برشوم از نشاط دل وقت سحر به منظره.
پشت بسوی در کنم روی بسوی پنجره.
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
برای اجزا و ازاحیف دیگر این وزن رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 128 و 129 و مرآهالخیال ص 101 شود.
7- رجز مخبون مذال، که مستفعلن اول با خبن ’مفاعلن’ و بعد با افزودن الف اذالت مذال (مفاعلان) گردد. اینک برای نمونه مخبون مذال مطوی ّ مسدس:
زمین مبعّد نبود از آسمان
چنانکه بخل تو ز تو مبعّدا.
و برای مزاحفات دیگر این وزن رجوع به المعجم ص 130 شود.
8- رجز مذال، که باافزودن الف اذالت به مستفعلن ’مستفعلان’ شود. اینک رجز مذال مسدس:
هجران او جانم به تیر غم بخست
بر من در آرامش و شادی ببست.
مستفعلن مستفعلن مستفعلان.
و رجوع به مرآهالخیال ص 100 شود.
9- رجز مطوی ّ، که مستفعلن با طی ّ (حذف حرف چهارم) مفتعلن شود. اینک نمونه ای از مطوی ّ (و مقطوع) مربع:
غالیه زلفی و به رخ
مفتعلن مفتعلن
سرختر از گلناری.
مفتعلن مفعولن.
و رجوع به المعجم ص 128 و 129 شود.
10- رجز مطوی ّ مذال، که مستفعلن با طی ّ ’مفتعلن’ و با اذالت ’مفتعلان’ گردد. اینک نمونه ای از مسدس مطوی ّ مذال (مخبون) :
تا غمت اندر دل من گشت پدید
مفتعلن مفتعلن مفتعلان
کسی مرا با لب پرخنده ندید.
مفاعلن مفتعلن مفتعلان
و رجوع به المعجم ص 130 شود.
11- رجز مقطوع، که درآن مستفعلن با قطع (اسقاط حرف ساکن و اسکان متحرک از آخر) ’مفعولن’ شود، و اینک نمونه ای از رجز مسدس مقطوع:
عاشق شدم بر دلبری عیاری
شکّرلبی سیمین بری خونخواری.
مستفعلن مستفعلن مفعولن
و رجوع به المعجم ص 129 شود.
12- رجز مرفّل، که با افزودن سبب خفیف به آخر مستفعلن میشود ’مستفعلاتن’. اینک نمونه ای از رجز مسدس مرفّل:
ای دلبری کز دلبران مختار گشتی
حقا زخوبی ف تنه بازار گشتی.
مستفعلن مستفعلن مستفلاتن
و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 127- 131 و بدیع و عروض و قافیه تألیف همایی و... ص 131 و نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تهران شمارۀ 10 ص 59 و مرآهالخیال ص 100 و کشاف اصطلاحات الفنون شود، اشعاری که درمعرکه در مقام مفاخرت و شرافت خود می خوانند. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) ، اضطراب و سرعت. (از غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، آنکه غالب اشعارش به وزن رجز باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، بیماریی در سرین شتر که در رفتن رانهای آن می لرزند و سپس منبسط می گردند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات). نوعی از بیماری سرین شتر. (منتهی الارب). درد پای اشتر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
رجز(رُ)
رجز. اسم مصدر به معانی رجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به همه معانی اسمی رجزشود: و الرجز فاهجر. (قرآن 5/74)
لغت نامه دهخدا
رجز
شعری که هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خود ستائی بخوانند پلیدی و بت پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
رجز((رِ یا رُ))
پلیدی، بت پرستی
تصویری از رجز
تصویر رجز
فرهنگ فارسی معین
رجز((رَ جَ))
شعری که به هنگام جنگ هر یک از طرفین در ستایش قوم و افتخارات خویش می خوانند، یکی از بحرهای شعر که از تکرار سه یا چهار بار «مستفعلن» به دست می آید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجا
تصویر رجا
(پسرانه)
امیدواری، امید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راز
تصویر راز
(دخترانه)
آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجب
تصویر رجب
(پسرانه)
نام ماه هفتم از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رجزخوانی
تصویر رجزخوانی
خودستایی، خواندن اشعار به هنگام نبرد جهت مفاخرت، عمل رجزخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از راجز. راجزتر. اشعر: قال ابونخیله و انا ارجزالعرب. (تاریخ ابن عساکر)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ خوا / خا)
خواندن شعر رجز، دعوی و غالباً به لاف. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر مبتلا به بیماری رجز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت مؤنث از رجز، بمعنی شتر بیمار رجز گردیده، یقال: ناقه رجزاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَجْ جِ)
ارجوزه خواننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترجیز. رجوع به ترجیز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آواز کردن تندر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت هم غریدن رعد. (از اقرب الموارد). پی درپی شنیده شدن صدای رعد. (از المنجد) ، جنبیدن ابر به آهستگی و درنگ جهت کثرت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، حدی ̍ کردن حادی به رجز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برخواندن شعری از بحر رجز. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
شتر که بیماری رجز دارد. مبتلا به بیماری سرین (شتر). اشتری که در برخاستن رانهاش بلرزد. (مهذب الاسماء). آن اشتر که پایش می لرزد در وقت برخاستن. (تاج المصادر بیهقی). آن شتری که پایش میلرزد در وقت برخاستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَجْ جَ)
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده. (فرهنگ فارسی معین). رجّزه ، انشده ارجوزه. (متن اللغه). نعت مفعولی است از ترجیز. رجوع به ترجیز شود، قسمی از سه گونه نثر است که عبارتند از مرجز و مسجع و عاری یا مرسل. نثر مرجز آن است که کلمات دو جمله یا دو عبارت به ترتیب با یکدیگر هم وزن و هم آهنگ باشند، اما در سجع یکسان نباشند، مثلاً این نمونه: خیال ناظم بی تصور قامت دلربائی ناموزون است، و قیاس ناثر بی تمسک کاکل مومیائی نامربوط. رجوع به فرهنگ نظام و آنندراج و غیاث اللغات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ کَ دَ)
خواندن اشعار رجز، مفاخرت کردن و بیان مردانگی و شرافت خود نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
صفت حالیه، در حال گفتن رجز. در حال خواندن شعر رجز: اشعریان به حضرت رسول آمدند شهقه زنان و رجزگویان بدین عبارت:
غذاً نلقی الاحبه محمداً و حزبه.
(از ترجمه تاریخ قم ص 274)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بجز
تصویر بجز
مگر، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجز خوان
تصویر رجز خوان
آنکه رجز خواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجز خواندن
تصویر رجز خواندن
خواندن شعر بهنگام جنگ برای مفاخرت و خود ستایی، اشتلم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجز خوانی
تصویر رجز خوانی
گویتازی خود ستایی عمل رجز خوان خواندن رجز ارجوزه خوانی، خودستایی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، (سبک) یکی از اقسام نثر و آن چنانست که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع مثال: خیال ناظم بی تعلق قامت دلربایی ناموزون است و قیاص ناثربی تمسک کاکل مومیایی نامربوط. مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجز
تصویر ترجز
گاوتازی، غرش تندر، جنبش ابر
فرهنگ لغت هوشیار
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجزخوانی
تصویر رجزخوانی
((~. خا))
خود ستایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجز
تصویر مرجز
((مُ رَ جَّ))
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، سبک یکی از اقسام نثر و آن چنان است که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع، مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راز
تصویر راز
سر، کد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجز
تصویر عجز
درماندگی، ناتوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
خواندن شعر رجزدعوی و غالبا به لاف و لغت نامه ی دهخدا، ج۱۴، ص۲۹۳
فرهنگ گویش مازندرانی