جدول جو
جدول جو

معنی رجاکل - جستجوی لغت در جدول جو

رجاکل
(رَ کَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از خمام رود و سفیدرود تأمین میشود. محصولات عمده آن برنج و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
سنت رماکل از قدیسین مذهب کاتولیک بود که مسیحیت را در کشور بلژیک رواج داد. وی به سال 675 میلادی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ذیل رماقل)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رجل. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجل. بمعنی مردان. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ راجل. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجلی ̍. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رجلی ̍، زن پیاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رجلان. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود، مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
بل میر حکیمیست که اندر دل او هست
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش.
ناصرخسرو.
تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال.
امیرمعزی.
چو دست و زبان را نباشد مجال
به همت نمایند مردی رجال.
سعدی.
- علم رجال، علم به احوال بزرگان، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51).
، گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبۀ دولتی بکار برند: و در جملۀ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297) ، وزرای دولت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
علی بن ابی رجل، مکنی به ابوالحسن. منجم نامی. او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدولۀ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب ’الاحکام فی النجوم’ از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است. و ’ارجوزه فی التنجیم’ نیز از تألیفات اوست. رجال بسال 1016 میلادی متولد شد و بسال 1062 میلادی درگذشت. (از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا)
جمع واژۀ راجل. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راجل، پیاده، خلاف فارس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ج جا)
جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به زجال در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان شاهی. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه تالار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
((رِ))
جمع رجل، مردان، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
اکابر، بزرگان، مردان، نجبا، نجیبان
متضاد: نسوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد