جدول جو
جدول جو

معنی رجاً - جستجوی لغت در جدول جو

رجاً
(تَ)
بازایستادن از سخن. رجی عن الکلام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بند شدن سخن از کسی: رجی علیه (مجهولاً). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آواز و صدای کوس و نقاره را گویند. (برهان) (آنندراج). آواز کوس. (از شعوری ج 2 ورق 8)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
علی بن ابی رجل، مکنی به ابوالحسن. منجم نامی. او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدولۀ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب ’الاحکام فی النجوم’ از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است. و ’ارجوزه فی التنجیم’ نیز از تألیفات اوست. رجال بسال 1016 میلادی متولد شد و بسال 1062 میلادی درگذشت. (از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا)
جمع واژۀ راجل. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راجل، پیاده، خلاف فارس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ ج جا)
جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به زجال در برهان شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
روز قیامت. روز قیامت و حشر، جسر بر روی فرات، بحر و دریا. (ناظم الاطباء). دریا، به جهت اضطراب آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دریا. (مهذب الاسماء) ، نوعی از سیر و رفتار. (ناظم الاطباء). نوعی از سیر. (منتهی الارب). قسمی از گردش و سیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دم برداشتن وکمیز انداختن ماده شتر و ماده خر بطوری که گویی آبستن باشد باآنکه آبستن نبود. (ناظم الاطباء). راجع شدن ماده شتر یا ماده خر. (از اقرب الموارد). دم برداشته بول کردن ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برگشتن طیور از گرمسیر به سردسیر. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). برگردیدن چیزی از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مراجعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مهار و یا چیزی از مهار که بر بینی شترباشد. ج، ارجعه، و رجع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطام، یعنی چیزی که بر بینی شتر بندند. (از اقرب الموارد) ، ج، رجع (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمعنی خطام، یعنی چیزی که بر بینی شتر بندند. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رجع، ایستادنگاه آب و پارگین یا زمینی که در آن سیل دراز کشد و درگذرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج). کوهی دراز و سرخ است و سپاه ابوبکر در ایام رده به قصدرفتن به عمان بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رجازه. (از معجم البلدان). رجوع به رجازه شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
ارجوزه گوی. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رژر. صقلی افرنجی، حکمدار و صاحب صقلیه. ابوعبد محمد ادریسی کتاب ’نزهه الاّفاق’ را بنام او کرد و نیز کره ای از سیم برای او ساخته است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
آنکه خوشه های دروشده را به خرمنگاه برد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوشه های دروشده را به خرمنگاه بردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشه ها را به خرمنگاه بردن. (منتهی الارب). بردن خوشه ها به خرمن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رجل. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رجل. بمعنی مردان. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج) ، جمع واژۀ رجل. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ راجل. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجلی ̍. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رجلی ̍، زن پیاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رجلان. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود، مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
بل میر حکیمیست که اندر دل او هست
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش.
ناصرخسرو.
تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال.
امیرمعزی.
چو دست و زبان را نباشد مجال
به همت نمایند مردی رجال.
سعدی.
- علم رجال، علم به احوال بزرگان، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51).
، گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبۀ دولتی بکار برند: و در جملۀ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297) ، وزرای دولت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
نام جایی در ایران که ارّجان نیز گویند. (ناظم الاطباء). شهری بفارس، و یقال فیه الرجان ایضاً. از آن شهر است احمد رجانی ابن حسن و احمد رجانی ابن ایوب و عبداﷲ رجانی ابن محمد بن شعیب و برادرش احمد رجانی که محدثند. (منتهی الارب). شهری است که گروهی از راویان بدان منسوبند و گمان میکنم ارجان باشد که بین اهواز و فارس واقع است چه آن را الرجان و ارّجان (به ادغام) نیز می خوانند، مانند: الارض و الرض. (از معجم البلدان)
وادیی است به نجد. (منتهی الارب). وادی بزرگی است در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سنگی که به ریسمان بندند و در چاه آب اندازند تا آب را معلوم نمایند. (آنندراج) (منتهی الارب). مرجاس یا سنگی که به ریسمان بندند و در چاه آب اندازند یا سنگی که در چاه اندازند تا از صدای آواز میزان آب را معلوم سازند و یا بدانند که آیا در آن چاه آب هست یا نه. (از اقرب الموارد) ، سنگی که بر طرف دلو بندند تا زود فروشود. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنچه بر چاه بنا کنند تا در عرض آن چوب گذارند برای دلو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجم. (اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود، یکی از ایام عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
حرکت و زلزله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَمْ مُ)
مصدر بمعنی رجو. (از ناظم الاطباء). امیدوار بودن، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
نام صحابیۀ غنویه بصریه است. ابن سیرین از او حدیثی را در باب تقدیم سه فرزند روایت کرده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَنْ)
جمع واژۀ رشاه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رشاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن کلان سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن بزرگ سرین. ج، رجح. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
چوب چاه، سنگی که به ریسمان بندند و در چاه بیاویزند تا اندازه آب را بدانند چاه سنج، سنگ دهوه (دهوه دلو) سنگ دولک سنگی که بر دهوه بندند تا زودتر فرو شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاس
تصویر رجاس
دریا، ابر غرنده، شتر بانگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاع
تصویر رجاع
برگردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
دریای توفنده، رستخیز، جنبنده آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
((رَ))
امیدوار شدن، امید داشتن، امیدواری، توقع، امید، آرزو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاء
تصویر رجاء
ناحیه، جمع ارجاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجاف
تصویر رجاف
((رُ))
آواز و صدای کوس و نقاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجال
تصویر رجال
((رِ))
جمع رجل، مردان، بزرگان
فرهنگ فارسی معین