جدول جو
جدول جو

معنی رجالی - جستجوی لغت در جدول جو

رجالی
(رِ)
منسوب است به رجال، و آن کنیۀ جد ابوعبدالرحمان محمد بن عبدالرحمان بن عبداﷲ بود. (از لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
رجالی
(رِ)
عبدالرحمان بن حارثه، از بنی حارثه بن نجار بود و مادر وی عمره بنت عبدالرحمان بن سعد بن زراره بود. او از مادرش عمره و ابن مالک روایت کرد و مالک و ثوری و دیگران از وی روایت دارند. (از لباب الانساب)
حسن بن علی بن داود حلی رجالی، معروف به ابن داود، متولد سال 647 هجری قمری رجوع به ابن داود در همین لغت نامه و حسن بن علی بن داود حلی رجالی در روضات الجنات ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
رجالی
(رَ لا)
جمع واژۀ راجل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجلی ̍. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ رجلان. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
رجالی
(رُجْ جا لا)
جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، ج رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا
رجالی
(رُ لا)
جمع واژۀ رجیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل شود، جمع واژۀ رجلان. (اقرب الموارد). رجوع به رجلان شود، جمع واژۀ راجل. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به راجل شود، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ رجل، ج رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجاله
تصویر رجاله
مردم پست و فرومایه، سفلگان. با این معنی به هر دو صورت مفرد و جمع به کار می رود، راجل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مجلی [م لا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجلی [م لا] شود، جمع واژۀ مجلی [م لا] صیغۀ اسم ظرف است به معنی جای جلا که آیینه باشد. (غیاث) (آنندراج)، جاهای جلوه. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ لا)
جمع واژۀ رذیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (متن اللغه).
- رذالی العمر، بدترین آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رذیل شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
رجاله بودن. پستی و بی شخصیتی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ)
جمع واژۀ راجل. (المنجد) (آنندراج) (ترجمان ترتیب عادل ص 50) ، جمع واژۀ راجل. پیادگان. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پیادگان. (دهار). پیادگان. مقابل خیاله (سواران). (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مزبور شود، در فارسی اراذل و اوباش را گویند، و گاهی برای مفرد بکار برند، چون: زنی رجاله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
مردمان پست و بی سروسامان. (ناظم الاطباء). سفلگان. فرومایگان. (فرهنگ فارسی معین). غوغا. اراذل و اوباش. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. (مجمل التواریخ و القصص). و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست... (مجمل التواریخ و القصص). و در آن مدت (مدت شغب) صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و در دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله. (مجمل التواریخ و القصص)، جمع واژۀ راجل. پیادگان: رجالۀ لشکردر پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). رجالۀ لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجالۀ حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 201). جمعی از رجالۀ لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
رجاله ز پیش شه ببازار آید.
؟
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سعید. از راویان است و از حضرت علی بن ابیطالب و احمد بن حسن رجالی روایت دارد و ابوالحسن بن مظفر حافظ از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث نه تنها کسانی هستند که احادیث پیامبر اسلام (ص) را از دیگران می شنوند و آن ها را حفظ می کنند، بلکه این افراد در بررسی صحت و سقم روایات نیز دخیل هستند. محدثان با بررسی زندگی و شخصیت روات، روایات صحیح و معتبر را از غیرمعتبر تفکیک می کنند. در نتیجه، نقش روات در صحت سنجی احادیث و جلوگیری از تحریف آن ها بسیار مهم است.
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا)
منسوب به رجّان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اصفهانی. لطفعلی بیک آذر نامش را سیف الدین محمود آورده می نویسد: سلسلۀ نسبش به کمال الدین اسماعیل میرسد و مدعی است که دیوان او را دیده و این چند بیت را نقل کرده است:
صنوبرقد من که نازش بود بر
بر او بسته ام دل چو بار صنوبر
مگر مرغ روح خلیل است بلبل
که هرچند بلبل برافروزد آذر
از آن سوختن هیچ پروا ندارد
زهی رتبۀ عشق الله اکبر.
(از آتشکدۀ آذر ص 180).
و رجوع بهمان کتاب و همان صفحه و الذریعه ج 9 بخش 2 و صبح گلشن ص 173 و ترجمه خوشگو و تذکرۀ غنی و مجمعالخواص ص 59 شود
مکنی به ابوعلی. عوفی در لباب الالباب این مصرع را ’من خود ترا به شعر گرفتم عماره ای’ در شرح حال عمارۀ مروزی از او آورده است. رجوع به لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجائی. منسوب است به رجا که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابوعمرو، حفص بن عمر بن ربال بن ابراهیم بن عجلان مجاشعی ربالی بصری. او از عبدالوهاب ثقفی و مقدمی روایت دارد و ابراهیم حربی و عبدالله بن محمد بن ناجیه از او روایت کردند. ربالی از ثقات راویان بود و بسال 258 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
جعفر بن محمد. او از ابوعاصم و حسین بن حفص اصفهانی روایت کرد، و حسن بن محمد بن شعبه بغدادی از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به ربال که نام جد ابوعمر حفص است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما)
شغل رمّال. عمل و کار رمال. رجوع به رمّال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
طاهر بن شیخ عبدالرحیم بن علی رکاکی داغستانی حسینی. او راست: بارقه السیوف الداغستانیه فی بعض الغزوات الشاملیه. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(عَ لا)
جمع واژۀ عجلی ̍. (منتهی الارب). رجوع به عجلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عُ لا)
ج عجلی ̍. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عجیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
هویدا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تجالینا، ای انکشف حال کل منا لصاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجالیا تجالیاً، انکشف حال کل منهما لصاحبه، آشکارا شدن حال هر یک مردوست خود را. (از قطر المحیط). هویدا شدن هر کس مردوست خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ لا)
گلۀ شتران. (آنندراج). در متنهای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از جالی
تصویر جالی
جلا دهنده، زداینده زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمالی
تصویر رمالی
پیشگویی عمل و شغل رمال فالگیری
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان پست و بی سر و سامان، فرومایگان، اراذل و اوباش، سفلگان، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجالی
تصویر تجالی
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجالی
تصویر عجالی
جمع عجلان، تند ها شتابان ها تیز روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاله
تصویر رجاله
((رَ جّ لِ))
جمع راجل، پیادگان، اوباش، فرومایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمالی
تصویر رمالی
فالگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جالی
تصویر جالی
روشن، واضح، جلا دهنده، پاک کننده
ادویه جالی: دواهایی که عفونت های جلدی را با آن پاک کنند، ضد عفونی های جلدی
فرهنگ فارسی معین
طالع بینی، فالگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد