جدول جو
جدول جو

معنی رجافه - جستجوی لغت در جدول جو

رجافه
(تَ)
بسیار شدن موی. (مصادراللغه زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجاله
تصویر رجاله
مردم پست و فرومایه، سفلگان. با این معنی به هر دو صورت مفرد و جمع به کار می رود، راجل
فرهنگ فارسی عمید
(رُ حَ)
رجّاحه. ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. (از اقرب الموارد). تاب. رجوع به رجّاحه و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
نجاست و پلیدی و ناپاکی، کار زشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجس. (ناظم الاطباء). کار زشت کردن. (منتهی الارب). پلید شدن. (مصادراللغه زوزنی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
مرکبی مر زنان را کوچکتر از هودج. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلیمی که در آن سنگ کرده بر آن طرف بار آویزند که سبک باشد تا با طرف برابر هموزن شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، موی یا پشم که برای زینت بر هودج آویزند. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا زَ)
رجّاز. ارجوزه گوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به ارجوزه و رجّاز شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا حَ)
بانوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بانوج، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رجاحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رجاحت. رجوع به رجاحت شود
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ / لِ)
مردمان پست و بی سروسامان. (ناظم الاطباء). سفلگان. فرومایگان. (فرهنگ فارسی معین). غوغا. اراذل و اوباش. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. (مجمل التواریخ و القصص). و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست... (مجمل التواریخ و القصص). و در آن مدت (مدت شغب) صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و در دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله. (مجمل التواریخ و القصص)، جمع واژۀ راجل. پیادگان: رجالۀ لشکردر پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). رجالۀ لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجالۀ حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 201). جمعی از رجالۀ لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
رجاله ز پیش شه ببازار آید.
؟
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
واحد الرجاج. (ناظم الاطباء). گوسپندان لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب). ماده میش لاغر. (مهذب الاسماء) : نعجه رجاجه، میش مادۀ لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرومایگان و جهال. (از منتهی الارب) ، مردم ضعیف. (مهذب الاسماء). ضعیف و ناتوان از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، رسن باریک. (مهذب الاسماء). و رجوع به رجاج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر بمعنی رجو. (ناظم الاطباء). امید داشتن، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
علم الریافه،علم استنباط آب است در زمینها بواسطۀ بعض امارات که دلالت بر وجود آب کند. (از کشف الظنون ج 1 ص آخر)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رهف شود
لغت نامه دهخدا
(جِ فَ)
نفخۀ اولین که برای قیام قیامت اسرافیل بدمد و نفخۀ ثانیه رادفه است. (منتهی الارب) (آنندراج). دمیدن صور بار اول. (اقرب الموارد). نفخه نخستین، لرزنده. (اقرب الموارد) (ترجمان عادل) : یوم ترجف الراجفه، روزی که بزلزله درآید بزلزله درآینده. (قرآن 6/79)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
تنک و سست گردیدن خمیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تنک و سست گردیدن عجین. (آنندراج). سست و نرم گردیدن خمیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا لَ)
جمع واژۀ راجل. (المنجد) (آنندراج) (ترجمان ترتیب عادل ص 50) ، جمع واژۀ راجل. پیادگان. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پیادگان. (دهار). پیادگان. مقابل خیاله (سواران). (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل، جمع واژۀ رجل. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مزبور شود، در فارسی اراذل و اوباش را گویند، و گاهی برای مفرد بکار برند، چون: زنی رجاله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
امید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). امید. ضد یأس. (آنندراج). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجو. (ناظم الاطباء). امید داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادربیهقی) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجا و رجاء و رجو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَاَ)
فراز کردن در را. در باز کردن. در واکردن. در فاکردن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِهْ)
جمع واژۀ رافهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافهه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجافه
تصویر اجافه
در فراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاجه
تصویر رجاجه
بانوچ تاب تاب بازی، آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاحه
تصویر رجاحه
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
مردمان پست و بی سر و سامان، فرومایگان، اراذل و اوباش، سفلگان، غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاوه
تصویر رجاوه
امید داشتن امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجفه
تصویر راجفه
بانگ خیز در رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاله
تصویر رجاله
((رَ جّ لِ))
جمع راجل، پیادگان، اوباش، فرومایگان
فرهنگ فارسی معین