جدول جو
جدول جو

معنی رجاحت - جستجوی لغت در جدول جو

رجاحت
افزونی، فزونی، برتری، فضیلت
تصویری از رجاحت
تصویر رجاحت
فرهنگ فارسی عمید
رجاحت
(رَ حَ)
رجاحه. فضیلت و برتری. (ناظم الاطباء) : باآنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قبادرا سعادت ذات... و رجاحت عقل... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
رجاحت
سنگین تر شدن
تصویری از رجاحت
تصویر رجاحت
فرهنگ لغت هوشیار
رجاحت
((رَ حَ))
فزون آمدن، چربیدن، فزونی، فضیلت، برتری
تصویری از رجاحت
تصویر رجاحت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جراحت
تصویر جراحت
زخم، کنایه از ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
نرم خو شدن، آسانی و نرمی، نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راحت
تصویر راحت
آسوده مثلاً زندگی راحت، آسان مثلاً کار راحت، آسایش، آسودگی، آرامش
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نرم خوی بودن: بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا واتساع عرصه کرم... آفرینها گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). مرد از کمال کرم و سجاحت اخلاق سلطان که دیباچۀ معالی بدان آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). ذکرفصاحت قلم و سجاحت شیم و نفاست همم و قلت التفات اوبه دینار و درم در جهان شایع. (ترجمه تاریخ یمینی) ، نرم و تابان گردیدن رخسار، کم گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
رجاحت. رجوع به رجاحت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
رجّاحه. ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. (از اقرب الموارد). تاب. رجوع به رجّاحه و تاب شود
لغت نامه دهخدا
(رُجْ جا حَ)
بانوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بانوج، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رجاحه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راحت
تصویر راحت
شادمانی، آسایش و سرور، آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
نرم خوی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراحت
تصویر جراحت
خستگی، بریدگی، زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاحه
تصویر رجاحه
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاهت
تصویر رجاهت
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحت
تصویر سجاحت
((س حَ))
خوش خو شدن، تابان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راحت
تصویر راحت
((حَ))
آسودگی، آسایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراحت
تصویر جراحت
((جِ حَ))
زخم، خستگی، جمع جراحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راحت
تصویر راحت
آسان، آسوده
فرهنگ واژه فارسی سره
جریحه، ریش، زخم، قرحه، چرک، ریم، صدمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از راحت
تصویر راحت
Snugly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راحت
تصویر راحت
confortablement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از راحت
تصویر راحت
уютно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راحت
تصویر راحت
gemütlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راحت
تصویر راحت
зручно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راحت
تصویر راحت
przytulnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راحت
تصویر راحت
舒适地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راحت
تصویر راحت
confortavelmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راحت
تصویر راحت
comodamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راحت
تصویر راحت
cómodamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راحت
تصویر راحت
knus
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راحت
تصویر راحت
आराम से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راحت
تصویر راحت
dengan nyaman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی