جدول جو
جدول جو

معنی رتبت - جستجوی لغت در جدول جو

رتبت
(رُ بَ)
رتبه. رتبه و پایه و منزلت. (آنندراج). منزلت. (از اقرب الموارد). مقام. مرتبت. مرتبه. مکانت. پایگاه. جایگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه. (ناظم الاطباء). ج، رتب. (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رتب شود:
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها.
مسعودسعد.
به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند
که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست.
مسعودسعد.
همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد.
مسعودسعد.
اهل دنیا جویای سه رتبتند. (کلیله و دمنه). هرکه رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه). رای در رتبت بر شما مقدم است. (کلیله و دمنه).
گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک
بام خداوند را اوست به شب پاسبان.
خاقانی.
تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضهالسلام.
خاقانی.
ای دیدۀ عقل در تو شاخص
واوهام زرتبت تو حیران.
خاقانی.
بسرخاک محمد پسر یحیی پاک
روم و رتبت حسّان به خراسان یابم.
خاقانی.
بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضلست و رتبت به قدر.
سعدی.
اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست
باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان.
شمس طبسی.
علما راست رتبتی در جاه
که نگرددبروزگار تباه.
؟
، جای دیده بان بر سر کوه و بلندی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رتب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رتبت
رتبه، پایه، منزلت، مقام، جایگاه، پایگاه، مکانت
تصویری از رتبت
تصویر رتبت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رغبت
تصویر رغبت
میل، اراده، آرزو
رغبت داشتن: میل داشتن، مایل بودن
رغبت کردن: رغبت داشتن، میل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک، کنایه از گور، قبر، مقبره، مزار، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
ریب، شک، گمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
پایه، مقام، درجه، منزلت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ بَ)
منزلت. جاه. مقام. مکانت. قدر. پایگاه. رتبه. حرمت. پایه. مرتبه. ج، مراتب. رجوع به مرتبه و مرتبه و مراتب شود:
ایا به مرتبت و قدر و جاه افریدون
ایا به منزلت و نام نیک اسکندر.
فرخی.
از همت بلند بدین مرتبت رسید
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی.
منوچهری.
بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق
کس را نبود مرتبت و کامروائی.
منوچهری.
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانک در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت. (تاریخ بیهقی ص 207). اولیا و حشم را بنواختن و هر یکی را به مقدار و محل مرتبت بداشتن. (تاریخ بیهقی). این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چند است. (نوروزنامه).
نظم ارچه به مرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است.
نظامی.
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
دیدن روی ترا دیدۀ جان بین باید
وین کجا مرتبت این دو جهان بین من است.
حافظ.
، درجه. مرتبه. پله. طبقه. رجوع به مرتبه شود:
جز یکی مرتبت نماند که هست
جایگاه نشستن وزرا.
مسعودسعد.
- مرتبت دادن، بالا بردن. ارج نهادن. ترقی دادن. به منزلت و مقام رساندن:
نفرین کنم به درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.
شاکر بخاری.
کس را خدای، بی هنری مرتبت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
- مرتبت ساختن، مرتبت دادن:
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
- مرتبت نهادن، مزیت نهادن. مرجح شمردن. مقدم داشتن:
به ناراستی از چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
بدگمانی تهمت، اضطراب قلق، شک گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک، مزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبت
تصویر رهبت
بیم، ترس، خوف، فزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
پایه، مقام، درجه
فرهنگ لغت هوشیار
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
خواهش، میل و اراده، خواهش از روی میل و آرزو از چیزی، خواهانی، خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوت
تصویر رتوت
جمع رت، سروران مهتران خوک های پدرام ماده کند زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبت
تصویر رهبت
((رَ بَ))
بیم، ترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریبت
تصویر ریبت
((رَ یا رِ بَ))
بدگمانی، شک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
((رُ بَ یا بِ))
درجه، منزلت، مقام، درجه ای از درجات اداری، فرهنگی، قضایی یا نظامی که حقوق ماهیانه خاص به حساب آن تعلق می گیرد. اشل، پایه، جمع رتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربت
تصویر تربت
((تُ بَ))
خاک، گور، قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغبت
تصویر رغبت
((رِ بَ))
خواستن، میل، جمع رغبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
تراز، رده، دهناد، رسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تربت
تصویر تربت
خاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
Rank
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
rang
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
rango
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
rang
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
rango
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
ранг
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
classificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
排名
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
rang
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
Rang
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
ранг
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رتبه
تصویر رتبه
श्रेणी
دیکشنری فارسی به هندی