جدول جو
جدول جو

معنی رتاجه - جستجوی لغت در جدول جو

رتاجه
(رِ جَ)
سنگ. ج، رتائج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صخره. (اقرب الموارد) ، هر راه کوه یا درۀ تنگ. (از اقرب الموارد از لسان). و رجوع به رتایج شود
لغت نامه دهخدا
رتاجه
تخته سنگ، راه تنگ
تصویری از رتاجه
تصویر رتاجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بزرگ، در بزرگ بسته ای که در کوچکی میان آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجه
تصویر راجه
عنوان احترام آمیز هر یک از حاکمان، فرمانروایان، امرا و سرکردگان هند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ)
گولی و سستی و کندی خاطر. (آنندراج) (منتهی الارب). اسم از تربّج، بمعنی کندذهنی. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). و رجوع به تربّج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گول و کندخاطر گردیدن. (ناظم الاطباء). کندذهن بودن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
واحد الرجاج. (ناظم الاطباء). گوسپندان لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب). ماده میش لاغر. (مهذب الاسماء) : نعجه رجاجه، میش مادۀ لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرومایگان و جهال. (از منتهی الارب) ، مردم ضعیف. (مهذب الاسماء). ضعیف و ناتوان از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، رسن باریک. (مهذب الاسماء). و رجوع به رجاج شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نام رودیست در اندلس (اسپانیا) که شهر طلیطله بر کنار آنست. شطی است در اسپانیا و پرتقال که ’ارنجویس’ و ’طلیطله’ و ’طلبیره’ را مشروب می سازد و به اقیانوس اطلس می ریزد و در مصب وسیع آن شهر ’لیسبون’ قرار دارد. طول این شط در حدود 1000 کیلومتر است. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: آب تاجه، در صورالاقالیم آمده که آب تاجه آنست که از کوههای اندلس و طلیطله و شعب برمی خیزد و آبی بزرگ است نزدیک بدجله بود و بدین ولایت گذشته بدریا می ریزد و طولش صد فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 213)... طلیطله، شهری است بر سر کوهی بلند و اکثر عماراتش از سنگ کرده اند بنزدیک نهر تاجه است و آن رود در بزرگی بدجله نزدیک بود... (نزهه القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 269)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: بقول مشهور دختر ذوشفره از ملوک یمن است. جنازه او را مدتها پس از مرگش یافتند در حالیکه غرق در جواهر گرانبها بوده و لوحۀ سنگی در مزارش پیدا شد که از آن چنین برمی آمد که وی از قحطی مرده و حاضر بود یک پیمانۀ طلا و مروارید و انواع دیگر جواهر را در ازاء یک پیمانه آذوقه بدهد ولی موفق نشد، و همه این سخنان را از زبان خود او نقل کرده اند
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
لقب کسی را که در قسمتی از هند حکومت داشته است. (از ناظم الاطباء). لقب حاکم و فرمانروای قسمتی از سرزمین هند، نظیر: راجۀ میسور، راجۀ اﷲآباد، راجۀ جی پور و جز آن: راجۀ محل ’جادی راند’ نام داشت نماینده ای از ایرانیان نزد راجه رفت و از او درخواست تا درقلمرو خود پناهگاهی بدانان سپارد. (مزدیسنا ص 16)
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
معروف به میرزا راجه از بزرگان راجه های هند بود. او خال شهاب الدین محمدشاه جهان که شاهجهان آباد بدو منسوب است میباشد. نصرآبادی گفته است ’که دارای طبعی موزون بوده است’. نسخۀ دیوان راجه که در 1151 نوشته شده در بنگاله پیدا شده است. (الذریعه قسم 2 از جزء 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجاجه
تصویر رجاجه
بانوچ تاب تاب بازی، آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتاج
تصویر رتاج
در بند دروازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
((جِ))
عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی