جدول جو
جدول جو

معنی ربیین - جستجوی لغت در جدول جو

ربیین
(رِبْ بی یی)
جمع واژۀ ربّی (در حالت نصب و جر). (از اقرب الموارد). رجوع به ربّی و ربیون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایین
تصویر رایین
(پسرانه)
نام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
توضیح، تفسیر، آشکار ساختن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ بَیْی یَ)
تثنیۀ لبی و لبی ّ تصغیر لبی، نام دو آب متعلق به بنی العنبر. جحدر اللص ّ گوید:
تعلمن ّ یا ذوداللبیّین سیره
بنالم تکن اذواد کن ّ تسیرها.
و زهیر گوید:
لسلمی بشرقی القنان منازل
و رسم بصحراء اللبیین حائل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام پسر افراسیاب، (ناظم الاطباء)، نام پسر افراسیاب که درجنگ دوازده رخ بر دست بیژن پسر گیو کشته شد، (برهان) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) :
بنزد سیاوش فرستاد یار
چو رویین و چون شیدۀ نامدار،
فردوسی،
باد قهرش تا وزیده گشت بر روی مصاف
در تن رویین همه خون خشک همچون روین است،
شهاب الدین (از انجمن آرا)
نام پهلوان ایرانی که داماد طوس و پسر پشنگ بود، (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء) (از برهان)
نام پسر پیران که از پهلوانان توران بود، (فرهنگ لغات ولف) (آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی. (ناظم الاطباء) (از برهان). لقب شهر بیکند: قتیبه بن مسلم بسیار رنج دید به گرفتن او (بیکند که بغایت استوار بود و او را شهرستان رویین خوانده اند. (تاریخ بخارا ص 22)
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، دارای 2953 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و بنشن و میوه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به روی به معنی برو فوق، زبرین، برین، مقابل زیرین، آنچه بربالا است، خلاف زیرین، (یادداشت مؤلف) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم، (از لطائف عبید زاکانی)، منسوب به روی که فلزی است، هر چیز که از روی ساخته شده باشد، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا)، از روی، رویینه، که از روی ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : و اندر بتان بسیارند زرین و رویین، (حدود العالم)،
رده برکشیدند هردو سپاه
غو نای رویین برآمد به ماه،
فردوسی،
چه برزوی از خواب سر بر کشید
خروشیدن نای رویین بدید،
فردوسی،
این بدرد ترک رویین را چو هیزم را تبر
و آن شود در سینۀ جنگی چو در سوراخ مار،
منوچهری،
تختی همه از زر سرخ بود ... و چهار صورت رویین ساخته برمثال مردم، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550)، کوس رویین که بر جمازگان بود فروکوفتند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 617)، ذکر شهرستان رویین که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)، و از عین القطر شهرستانی رویین کرد که آن را مدینهالصفر خوانند، (مجمل التواریخ والقصص)،
دل دوزد نوک نیزۀ خطی
جان سوزد حد تیغ رویینا،
ناصرخسرو،
ترا رسولان باشند تیرهای خدنگ
جواب نامه بود تیغهای رویینا،
مسعودسعد،
جام بلور در خم رویین رستم است
دست از دهان خم به مدارا برآورم،
خاقانی،
چو آن طبل رویین گرگینه چرم
به ماهی رساند یک آواز نرم،
نظامی،
، برنجین، (ناظم الاطباء) :
یکی دیگ رویین به بار اندرون
که استاد بود او به کار اندرون،
فردوسی،
، محکم، استوار، (فرهنگ فارسی معین)،
- دژ رویین، دژ محکم و استوار:
گویی اینک بر دژ رویین روس
رایت شاه اخستان برکرد صبح،
خاقانی،
- رویین حصار، کنایه از حصار محکم و استوار:
عروسی را بدان رویین حصاری
ز بازو ساختی سیمین عماری،
نظامی،
- رویین روان، که روانی استوار دارد، که روحیۀ قوی و محکم دارد:
بزودی سوی پهلوان آمدند
خردمند و رویین روان آمدند،
فردوسی،
، رنگ سرخی که به روی می مالند، سرخی، (ناظم الاطباء)، اما ظاهراً محرف روینی باشد که منسوب به روین یا روناس است
لغت نامه دهخدا
(رِبْ)
تثنیۀ ربا. (منتهی الارب). رجوع به ربا شود
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ تَ)
لهجه ای درربودن. ربودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ربودن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
تثنیۀ ربیع. ربیع الاول و ربیع الثانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ربیع الاول و ربیع الثانی شود
لغت نامه دهخدا
(رِبْ بی یو)
جمع واژۀ ربّی (در حالت رفع) ، و هم الوف من الناس. قال اﷲ تعالی:و کاءیّن من نبی قاتل معه ربیون کثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به ربّی و ربیین شود
لغت نامه دهخدا
پیروان طریقی که پندارند جز ظلمت هیچ نبوده و در میان ظلمت آب، ودر میان آب باد، و در باد رحم، و در رحم مشیمه، و در مشیمه بیضه، و در بیضه آب زنده و در آب زنده پسر بزرگ زندگان، و این پسر بسوی بلندی رفته، زمین و آسمانها و اشیاء زمینی و خدایان را خلقت کرده بازگشت، گویند پدرش هیچ خبر نداشت. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
راین، نام بلوک و قصبه ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و بلوک ساردوئیه و قصبۀ خبیص در شمال آن قرار گرفته است، (المضاف الی بدایع الازمان ذیل ص 18) : فخرالدین عباس را با چند امیر دیگر ... بکرمان فرستادند از جهت استخلاص ولایت خبیص و اندوگرد و رایین، (المضاف الی بدایع الازمان ص 18)، و رجوع به راین و سرزمینهای خلافت شرقی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویین
تصویر رویین
آنچه که از روی ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدن
تصویر ربیدن
لهجه در ربودن و گرفتن و تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویین
تصویر رویین
آن چه که از روی ساخته شده باشد، محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
((تَ))
بیان کردن، روشن کردن، توضیح
فرهنگ فارسی معین
اظهار، بیان، تاویل، تعبیر، تعریف، توجیه، توصیف، توضیح، وصف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن، حضور داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بودن
فرهنگ گویش مازندرانی