جدول جو
جدول جو

معنی ربکشیین - جستجوی لغت در جدول جو

ربکشیین
تلاش بی حد به خرج دادن، نهایت کوشش را مبذول داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
بالا کشیدن، بالا بردن
بیرون آوردن
تربیت کردن
پروردن، کسی را ترقی دادن و بر مرتبۀ او افزودن
فرهنگ فارسی عمید
(رِبْ بی یی)
جمع واژۀ ربّی (در حالت نصب و جر). (از اقرب الموارد). رجوع به ربّی و ربیون شود
لغت نامه دهخدا
پیروان طریقی که پندارند جز ظلمت هیچ نبوده و در میان ظلمت آب، ودر میان آب باد، و در باد رحم، و در رحم مشیمه، و در مشیمه بیضه، و در بیضه آب زنده و در آب زنده پسر بزرگ زندگان، و این پسر بسوی بلندی رفته، زمین و آسمانها و اشیاء زمینی و خدایان را خلقت کرده بازگشت، گویند پدرش هیچ خبر نداشت. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ حَ)
بیرون کشیدن. استخراج کردن. برآوردن. بیرون کردن. بالا کشیدن. بیرون آوردن. (ناظم الاطباء). خارج ساختن. (یادداشت مؤلف) :
لعل می را ز درج خم برکش
در کدونیمه کن به پیش من آر.
رودکی.
ناگاه پای اسب بهرام بدان چاه فروشد و او را بدان چاه افکند و مردم گرد شدند و خواستند که او را برکشند اسب را برکشیدند و او را هرچند که جستند نیافتند. (ترجمه طبری بلعمی).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژۀ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
پرستنده ای را بفرمود شاه
که طشت آور و آب برکش ز چاه.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب ازو بزمان تیره گون شود.
لبیبی.
ز دل برکشد می تف درد تاب
چنان چون بخار زمین آفتاب.
اسدی.
برکشم مر ترا بحبل خدای
بثریا ز چاه سیصدباز.
ناصرخسرو.
برکشد هوش مرد رااز چاه
گاه بخشدش و مسند و اورنگ.
ناصرخسرو.
گر همت امروز بر گردون کشد غره مشو
زآنکه فردا هم بآخرت او کشد کت برکشید.
ناصرخسرو.
کسی که دختر تو را میخواهد این سنگ از سر چاه بردارد و آب با دلو برکشد. (قصص الانبیاء).
ساقی منشین به من ده آن می
کز خون فسرده برکشد خوی.
نظامی.
گلیم خویشتن را هر کس از آب
تواند برکشید ای دوست مشتاب.
نظامی.
تا برنکشد زچنبرش سر
مانده ست چو حلقه بر سر در.
نظامی.
مردی دید که از آن پل درافتاد... از دور بانگ کرد اللهم احفظه مرد معلق در هوا بماند تا برسیدند و او را برکشیدند. (تذکرهالاولیاء عطار). انتشال، برکشیدن گوشت از دیگ و آنچه بدان ماند. (اوبهی). دلو، برکشیدن دلو را ازچاه. احتجاف، تمام برکشیدن آب چاه را. مطخ، برکشیدن آب از چاه بدلو. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با نی یی)
جمع واژۀ ربّانی ّ در حالت نصب و جر. (ترجمان عادل بن علی). رجوع به ربانی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ کَ دَ)
بردن: و لشکر وی را بکشید به سیستان. (تاریخ سیستان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ربانی. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکشین
تصویر آبکشین
دست برنجن دستبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبکشین
تصویر آبکشین
((کَ))
دست برنجن، دستبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
((~. کِ دَ))
بالا کشیدن چیزی، پیشرفت کردن، بلند مرتبه ساختن، چین دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تهدید کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برداشتن مقداری از چیزی، دلخور بودن، به طرف خود کشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیلی زدن، نقاشی کردن، وزن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چشیدن، مزه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدکی نگاه کردن، سرک کشیدن، نوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
۲به مرحله ی بذر دهی رسیدن گیاهانی مانند کاهو اسفناج ۲رشد
فرهنگ گویش مازندرانی
به ثمر رسیدن، متر کردن، جلوگیری از ارتکاب عمل خلاف
فرهنگ گویش مازندرانی
به کار گرفتن بی قاعده ی افراد یا وسایل، کار کشیدن بیش از
فرهنگ گویش مازندرانی
روان شدن، جاری بودن، به حرکت درآمدن حشرات و خزندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
به دور محوطه یا مکانی پرچین موقتی ایجاد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن و پراکنده کردن بار به هنگام حمل در اثر بی احتیاطی
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون آوردن چیزی از جایی
فرهنگ گویش مازندرانی
انکار کردن، منکر شدن به صورت تعمدی، جر و بحث کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاصیت کش آمدن عسل و شیره به هنگام برداشتن آن، بند انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
مکافات پس دادن، درد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آه سرد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رگ به رگ شدن، ضرب دیدگی، گرفتگی عضله، تحمل کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، به جانب خود کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر زمین کشیدن اجسام و یا اشیا
فرهنگ گویش مازندرانی